معنی بلوغ

لغت نامه دهخدا

بلوغ

بلوغ. [ب ُ] (ع اِ) رسیدگی. (منتهی الارب). || رسیدگی به سن رشد. (فرهنگ فارسی معین). هنگام رسیدگی و بالغشدگی پسر یا دختر، و هنگام بلوغ دختر را شله گاه گویند که سال نهم عمر وی باشد و در پسر سال چهاردهم است. (ناظم الاطباء): و پس از بلوغ، غم مال و فرزند... در میان آید. (کلیله و دمنه).
بخت تو کودک و عروس ظفر
انتظار بلوغ کودک تست.
خاقانی.
بهار میوه چو نوروز نازپروردست
که تا بلوغ دهان برنگیرد از پستان.
سعدی.
مدتی بالا گرفتی تا بلوغ
سروبالائی شدی سیمین عذار.
سعدی.
از بزرگی پرسیدم بلوغ چه نشان است. (گلستان سعدی).
- بلوغ جزائی، سنی است از سنین عمر انسان که عادهً در آن سن تشخیص حسن و قبح کارها امکان داشته باشد. چون معمولاً تشخیص حسن و قبح زودتر از تشخیص نفع و ضرر حاصل میشود بهمین جهت بلوغ جزائی زودتر از بلوغ حقوقی حاصل میگردد. و بهتر بود بجای بلوغ حقوقی اصطلاح «بلوغ مدنی » استعمال شود. (از فرهنگ حقوقی).
- بلوغ حقوقی، رجوع به بلوغ جزائی در همین ترکیبات شود.
- بلوغ مدنی، رجوع به بلوغ جزائی در همین ترکیبات شود.
- به حد بلوغ رسیدن، هنگام بالغ شدن. (ناظم الاطباء). به جای مردان و به جای زنان رسیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). به زمان رسیدگی سنی داخل شدن. (فرهنگ فارسی معین): مثال این همچنان است که مردی در حد بلوغ برسد بر سر گنجی افتد. (کلیله و دمنه).
- سن بلوغ، سنی که مردم در آن به مرحله ٔ تمییز میرسند. سن رسیدگی. سن رسیدن به حد رشد. (فرهنگ فارسی معین). سن بلوغ شرعی در دختر نه سال و در پسر پانزده سال، و در قانون مدنی پانزده سال در دختر و بیست ویک سال در پسر است. (یادداشت مرحوم دهخدا). علامات سن بلوغ احتلام و انزال است در مرد و احتلام و حیض و حمل است در زن. و بدون این علامات مرد در سن 15سالگی و زن در 9سالگی بالغ است.
- نوبلوغ، آنکه تازه به حد بلوغ رسیده باشد:
نوبلوغی که بود شاگردش
بردوانید و همچنین کردش.
سعدی.
|| بالغ از نظر صوفیان کسی است که او را چهار صفت باشد: اقوال، افعال، معارف و اخلاق حمیده. (فرهنگ علوم نقلی).

بلوغ. [ب ُ] (اِخ) دهی از دهستان زنجانرود، بخش حومه ٔشهرستان زنجان. سکنه ٔ آن 129 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).

بلوغ. [ب ُ] (ع مص) رسیدن به مکانی یا نزدیک به رسیدن. (منتهی الارب). وصول یا مشرف شدن بر وصول. (اقرب الموارد). و از آن جمله است: آیه ٔ فاذا بلغن أجلهن. (قرآن 234/2)، یعنی نزدیک شدند بدان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رسیدن. (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی). نزدیک شدن به چیزی و رسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از دهار): عند اًشفائه علی نهایه الامد المعلوم و بلوغه غایه المحتوم. (تاریخ بیهقی ص 300). || بپایان رسیدن. به بن انجامیدن.
- بلوغ طاقت، برسیدن توان. (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| بالغ شدن کودک. (منتهی الارب). رسیده شدن غلام. (از اقرب الموارد). رسیدن به سن رشد. مرد شدن. زن شدن. (فرهنگ فارسی معین). به حد مردی رسیدن کودک. (آنندراج). || پخته شدن و رسیده شدن میوه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). || در مشقت انداخته شدن شخص، و فعل آن در این حالت مجهول بکار رود. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان). || بلند برآمدن روز. (المصادر زوزنی).

فارسی به انگلیسی

بلوغ‌

Rite Of Passage, Adolescence, Manhood, Maturity, Puberty, Pubescence

فارسی به ترکی

فرهنگ عمید

بلوغ

مرحله‌ای که موجود زنده به حد رشد کامل می‌رسد.δ در اسلام سن بلوغ دختر پایان نُه سال قمری و برای پسر پایان چهارده سال قمری است،
(اسم مصدر) [قدیمی] رسیدن،

حل جدول

بلوغ

رسیدن به سن رشد


بلوغ روانی

رسش

مترادف و متضاد زبان فارسی

بلوغ

تکلیف، رسایی، رشد، کمال

فرهنگ فارسی هوشیار

بلوغ

رسیدن به سن رشد، بالغ شدن دختر و پسر در سنین معین


سن بلوغ

مساتوری

فارسی به ایتالیایی

بلوغ

maturità

فرهنگ معین

بلوغ

به سر رسیدن، رسیدن به سن رشد، رسیدگی، سن قانونی. [خوانش: (بُ) [ع.] (مص ل.)]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

بلوغ

پزاوش، بالش

فارسی به عربی

بلوغ

مراهقه، نضج، نضوج


سن بلوغ

عمر

فرهنگ فارسی آزاد

بلوغ

بٌلٌوغ، (بَلَغَ، یَبلٌغٌ) رسیدن، واصل شدن، به غایت رسیدن، رسیدن میوه،

معادل ابجد

بلوغ

1038

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری