معنی بشارت

لغت نامه دهخدا

بشارت

بشارت. [ب ِ رَ] (اِخ) شیخ محمدعلی بن بشارت آل موجی نجفی، او راست: ریحانهالنحو و نشوهالسلاقه و شرح نهج البلاغه. رجوع به الذریعه ج 9 ص 138 شود.

بشارت. [ب ِ رَ] (ع اِمص) بشاره. بشاره مأخوذ از تازی. مژدگانی. (منتهی الارب) (زوزنی) (مهذب الاسماء). مژدگانی و خبر خوش. (ناظم الاطباء). مژده و با لفظ نمودن و دادن و زدن مستعمل است. (از آنندراج). مژده دادن. (مؤید الفضلاء). خبر خوش. (غیاث). بُشری ̍؛ مژدگانی. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). نوید. در تداول عامه، مُشتُلُق:
ای دل من تو را بشارت باد
که ترا من به دوست خواهم داد.
فرخی.
سه غلام سرای رسیدند به بشارت فتح. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 465).
ز بارنامه ٔ دولت بزرگی آمد سود.
بدین بشارت فرخنده شاد باید بود.
مسعودسعد.
اگر مرا ندی ارجعی رسد امروز
دگر بشارت لاتقنطوا رسد فردا.
خاقانی.
- بشارت باد، برای دعابه کار رود و مانند، زنده باد و جز آن یعنی ترا مژده باشد:
ترا که رحمت و داد است و دین بشارت باد
که بیخ دشمن و کفار جمله برداری.
سعدی.
- بشارت دادن، مژده دادن، خبر خوش دادن. (ناظم الاطباء). مژده آوردن: حجت خدا بود پیش او تا بترساند ستمکاران را و بشارت دهد نیکوکاران را. (تاریخ بیهقی). فرموده است تبارک و تعالی: پس بشارت داد پروردگار ایشان را برحمت خود. (تاریخ بیهقی).
وگر نشنوند هیچ اندرز و پند
دهیدش بشارت بزندان و بند.
(یوسف و زلیخا).
لاتعجبوا اشارت کرده بمرسلین
لاتقنطوا بشارت داده باتقیا.
خاقانی.
اگر شد چار مولای عزیزت
بشارت میدهم بر چار چیزت.
نظامی.
ناگاه سواری از در درآمد و بشارت داد... نفسی سرد برآورد و گفت این مژده مرا نیست. (گلستان).
یکی را چون ببینی کشته ٔ دوست
بدیگر دوستانش ده بشارت.
سعدی (طیبات).
شروع بشارت از شروع کلیسای مسیحیان بود زیرا مسیح بشارت میداد و در هیکل تعلیم میفرمود و مردم را از دریا یا از فراز کوهها اندرز میکرد و به شاگردان میگفت بروید و جمیع قبایل را تا آخر دنیا بشارت دهید. (قاموس کتاب مقدس).
- بشارت دهنده، خبرخوش آورنده، مژده ٔ خوب آورنده: برانگیخت او را در حالیکه بود چراغ نوردهنده و بشارت دهنده. (تاریخ بیهقی).
- بشارت رس، خبرخوش آورنده. مانند قاصد و مکتوب. (ناظم الاطباء).
- بشارت رسان، خبرخوش آورنده، مانند قاصد و مکتوب. (ناظم الاطباء).
- بشارت رسیدن، مژده رسیدن: این بشارت بقابوس رسید و بدان خوشدل و شادمان شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 218). بشارت آن فتح از حدود مشرق به اقصای مغرب رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 218).
- بشارت زدن، بشارت دادن. اعلام بشارت کردن. مژده دادن:
رو بشارت بزن که گشت یکی
با غلام خود آن امیر امروز.
انوری (از آنندراج).
مردم بشارت زدند و خرمی کردند. (راحهالصدور راوندی). ابوالحسن و اولیای دولت در اندرون حصار رفتند و بشارت زدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 419).... خبر رسید و در شهر بشارت زدند. (المضاف الی بدایعالازمان ص 44).
بهر شهری از شادی فتح شاه
بشارت زنان برگرفتند راه.
نظامی.
دهل زن گو دو نوبت زن بشارت
که دوشم قدر بود امروز نوروز.
سعدی (طیبات).
- بشارت شیخ، مثل بشارت عیسی. (از انجمن آرا).
- بشارت عیسی، کنایه از حضرت رسول صلی اﷲ علیه و آله و سلم. (از انجمن آرا).
- بشارت کردن، مژده دادن و خبر خوش دادن. (ناظم الاطباء). مژده رساندن.
- بشارت کشان، مژده رسانندگان. (از ناظم الاطباء). مژده گویان. (از مهذب الاسماء). مبشران و مژده رسانان. (آنندراج):
خبر گرم شد در خراسان و روم
که شاهنشه آمد ز بیگانه بوم
بهر شهری از شادی فتح شاه
بشارت کشان برگشادند راه.
نظامی (از آنندراج).
- بشارت نامه، مژده نامه:
کبوتر سوی جانان بال بگشاد
بشارت نامه زیر پرّش اندر
بنامه درنوشته کای دلارام
رسیدم دل بکام و کان بگوهر.
لبیبی.
و بشارت نامه ها بهمه اطراف کرد و برادرش نرسی را و لشکرها را خواندند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 81).
- بشارت نمودن، بشارت دادن:
یعقوب را نشاط ز یوسف فزوده اند
داود را بشارتی از جم نموده اند.
خواجه عمید لوبکی (از آنندراج).
- پربشارت، فراوان مژدگانی. بسیارمژده:
شهریست پربشارت از این کار و هرکسی
سازد همی ز جان و ز دل هدیه ٔ هژیر.
فرخی.
- عید بشارت مریم، پنجم یا ششم فروردین ماه جلالی برابر 25 مارس فرانسوی. روزیکه جبرئل مریم را بشارت راز تجسم ذات اقدس الهی بصورت انسان داد.

بشارت. [ب ِ رَ] (اِخ) نام خادم سلطان مسعود بنقل بیهقی: کلیدها بدست خادمی است که ویرا بشارت گویند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 117، چ فیاض ص 122).

بشارت. [ب ِ رَ] (اِخ) دهی از دهستان قره باشلو بخش چاپشلو شهرستان دره گز. سکنه 140 تن. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


بشارت آباد

بشارت آباد. [ب ِ رَ] (اِخ) ده جزء دهستان راهجرد بخش دستجرد شهرستان قم سکنه ٔ آن 120 تن. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، پنبه، انگور، بادام، قیسی و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آن کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


بشارت زلزل

بشارت زلزل. [ب ِ رَ ت ِ زَ زَ] (اِخ) پزشک محقق لبنانی سوری است فارغ التحصیل دانشگاه آمریکایی بیروت، وی بر کتاب دعوهالاطباء ابن بطلان ذیلی نگاشته و آن را «تکملهالحدیث فی الطب القدیم والحدیث » نامیده و چاپ و منتشر کرده است و چند جزوه درحیوان شناسی و مقالاتی در مجله ٔ «الطبیب » و «المقتطف »دارد و در 1905 م. درگذشته است. (از اعلام زرکلی).

فارسی به انگلیسی

بشارت‌

Annunciation

فرهنگ معین

بشارت

(اِمص.) خبر خوش دادن، نوید دادن، (اِ.) مژده، خبر خوش، نکویی، جمال. [خوانش: (بَ رَ) [ع.]]

حل جدول

بشارت

مژده

وعده دادن

مژده، مسرت آور، نوید، خبرخوش

فرهنگ فارسی هوشیار

بشارت

مژدگانی، خبر خوش، نوید

فرهنگ فارسی آزاد

بشارت

بَشارَت، حٌسن، جمال،

فرهنگ عمید

بشارت

مژده، خبر خوش، خبر مسرت‌آور،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

بشارت

نوید

مترادف و متضاد زبان فارسی

بشارت

خبرخوش، مژدگانی، مژده، نوید،
(متضاد) انذار

معادل ابجد

بشارت

903

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری