معنی بسیار
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(بِ) [په.] (ص. ق.) زیاد، متعدد، فراوان، دارای کمیت بزرگ نامعلوم.
فرهنگ عمید
زیاد، فراوان،
(قید) بهطور فراوان،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
انبوه، بس، بسی، بغایت، بیاندازه، بیحد، بیش، بیشمار، بیمر، بینهایت، جزیل، خیلی، زیاد، سخت، شدید، عدیده، فاحش، فراوان، کثیر، کلان، مشبع، متعدد، معتنابه، سرشار، مفرط، وافر، هنگفت،
(متضاد) اندک، قلیل، کم
فارسی به انگلیسی
Acutely, All Right, Abundant, Abundantly, Abysmally, Deadly, Deathly, Deep, Extra, Far, Copious, Full, Exceeding, Exceedingly, Excruciating, Excruciatingly, Extensive, Fat, Most, Multi-, Frightfully, Greatly, Plain, Highly, Immensely, Scores, Lavish, Madly, Many, Very, Well, Wide, Monum
فارسی به ترکی
çok, birçok
فارسی به عربی
اضافی، انبوب متفرع، بعیدا، ثمین، جدا، عدید، قطعه، کثیر، کل، لعنه، وفیر، أَثِیث
فرهنگ فارسی هوشیار
زیاد، فراوان
فارسی به آلمانی
Alle, Allem, Allen, Aller, Alles, Alles [noun], Besonders, Entfernt, Ganz, Ganze, Weit, Zusätzlich, Manche, Mancher, Manches, Reichlich, Sehr, Viel, Viele, Vielen, Vielerlei
معادل ابجد
273