معنی بزاق

لغت نامه دهخدا

بزاق

بزاق. [ب َزْ زا] (اِخ) موضعی است از اعمال واسط. (از معجم البلدان).

بزاق. [ب ُ] (ع اِ) مجموعه ٔ ترشحات غدد بناگوشی و زیرفکی و زیرزبانی و سایر غدد ریز موجود در مخاط دهان که در محیط دهان انجام می گیرد و عمل اصلی آن مرطوب کردن غذا و تأثیر شیمیایی روی مواد قندی و قابل هضم کردن آنست. (فرهنگ فارسی معین). خدو. (منتهی الارب). آب دهان. انجوغ. (ناظم الاطباء). لعاب دهان. کف دهن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بصاق. بساق. (مهذب الاسماء خطی). آب دهان. خیو. تف. خیزی. تفو. قشاء. (یادداشت بخط دهخدا). || حلزون. (ناظم الاطباء).


بزاق القمر

بزاق القمر. [ب ُ قُل ْ ق َ م َ] (ع اِ مرکب) حجرالقمر. (فهرست مخزن الادویه). گیاهی است در زمین عرب، وقتی که ماه در نقصان باشد آنرا بگیرند. و زیرالقمر نیز گویند و بساق القمر بسین مهمله بمثله. (آنندراج).

فارسی به انگلیسی

بزاق‌

Saliva, Water

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

بزاق

آب دهان، آب دهن

مترادف و متضاد زبان فارسی

بزاق

آب‌دهان، تف، خدو، خیو

فارسی به عربی

بزاق

بصاق

فرهنگ فارسی هوشیار

بزاق

آب دهان که از شش غده زیر ربان ترشح میشود


بزاق القمر

ماه خیو از گیاهان مهور

فرهنگ معین

بزاق

(بُ) [ع.] (اِ.) آب دهان، ترشحاتی که از غدد زیر زبانی ایجاد می شود.

فرهنگ عمید

بزاق

آب دهان که از غده‌های مخصوص زیر زبان ترشح می‌شود و علاوه بر نرم کردن غذا مقداری از نشاستۀ آن را تبدیل به قند می‌کند، خدو،

حل جدول

بزاق

آب دهن

لعاب


آنزیمی در بزاق

آمیلاز

واژه پیشنهادی

آنزیمی در بزاق

امیلاز

امیلاز

معادل ابجد

بزاق

110

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری