معنی برخورد

لغت نامه دهخدا

برخورد

برخورد. [ب َ خوَر / خُرْ] (مص مرخم) برخوردن. ملاقات. تصادم. ملاقی شدن. (از غیاث).
- بد برخورد، ترشرو و متکبر و خشن بهنگام دیدار.
- برخورد خوبی نکردن، نیک تلقی نکردن و به ترشروئی و سردی دیدار کردن.
- خوش برخورد؛ گشاده رو و مؤدب بهنگام ملاقات. || رفتار. معامله. مصاحبت. (یادداشت مؤلف). || تقاطع. || تصادف. صدفه. (یادداشت مؤلف). بهم رسیدگی با شدت.

فرهنگ عمید

برخورد

تصادف،
ملاقات، به ‌هم رسیدن دو چیز یا دو تن هنگام رد شدن و گذشتن از جایی،
* برخورد کردن: (مصدر لازم)
همدیگر را دیدن، ملاقات کردن،
تصادف کردن،
[عامیانه، مجاز] باشدت وخشونت رفتار کردن،

حل جدول

برخورد

فیلمی با بازی ناصر هاشمی

تنش

تلقی

مترادف و متضاد زبان فارسی

برخورد

تماس، دیدار، ملاقات، رفتار، سلوک، معامله، اصابت، التقا، تلاقی، زدوخورد، مشاجره (لفظی)، درگیری، اصطکاک، تصادم، تصادف، شیوه رفتار

فارسی به ایتالیایی

برخورد

incontro

scontro

conflitto

urto

فرهنگ معین

برخورد

به هم رسانیدن دو چیز، تصادم، به هم رسیدن دو کس، تصادف، ملاقات. [خوانش: (بَ خُ) (مص مر. اِمص.)]

فارسی به انگلیسی

برخورد

Bump, Clash, Conflict, Crisscross, Encounter, Friction, Impact, Incident, Jostle, Smash, Stroke, Tangle

فارسی به عربی

برخورد

اثر علیه، استقبال، اشتباک، اصطدام، حادثه، حطم، حی، ضربه، عنوان، لقاء، نزاع، اِحْتکاکٌ

فرهنگ فارسی هوشیار

برخورد

بهم خوردن دو چیز، تصادف

فارسی به آلمانی

برخورد

Adresse (f), Adresse [noun], Adressieren, Affekt, Anrede (f), Ansprechen, Beeinflussen, Betreffen, Bewegen, Aufnahme (f), Empfang (m)

معادل ابجد

برخورد

1012

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری