معنی بد گویی

حل جدول

بد گویی

بدزبانی، زشت گویی، ملامت، سرزنش


بد گویی شعری

هجو

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

بد گویی

‎ بد حرفی بد سخنی، غیبت تهمت افترا.


گویی

مدور، مانند گوی، گرد، کروی گویا، مثل اینکه


بداهه گویی

بر آب گویی آمده گویی


گزاف گویی

‎ لافزنی بیهوده گویی، اغراق گویی.

فارسی به آلمانی

بد گویی

Klatsch (m), Klatschen, Plaudermaul (m), Tratsch (m), Tratschen


بد گویی کردن از

Klopfen [verb]

فارسی به عربی

لغت نامه دهخدا

گویی

گویی. (ص نسبی) منسوب به گوی. به شکل گوی. چون گوی. از گوی، یعنی مدور. مانند گوی. (انجمن آرا) (آنندراج). گرد. (ناظم الاطباء). کروی: سراسر سپهران گویی، و ویژه و پاکند و مرده نمیشوند و همیشه گردنده اند. (نامه ٔشت مهاباد از انجمن آرا). || (ق) به معنی گوییا و گویا و گوئیا نیز آمده است. (انجمن آرا) (فرهنگ شعوری) مانا. همانا. پنداری. ظاهراً. علی الظاهر.مثل این که. رجوع به گویا و گوییا شود:
آن آتشی که گویی نخلی ببار باشد
اصلش ز نور باشد فرعش ز نار باشد.
منوچهری.
خمارین نرگسش در فتنه جویی
میان خواب و بیداریست گویی.
امیرخسرو (از فرهنگ شعوری).
صاحب دیوان ما گویی نمیداند حساب
کاندر این طغرانشان حسبه ﷲ نیست.
حافظ.
درهم شکسته ای دل چون آبگینه ام
گویی مگر که سد سکندر شکسته ای.
باقرکاشی (از آنندراج).
- امثال:
گویی از دهان گاو بیرون آمده، برای شخص متکبر و متفرعن گویند.
گویی پی آتش آمده است، کسی که شتاب دارد و عجله میکند.
گویی سر آورده است، کنایه از حمل چیزی بی بها است، با شتاب نمودن در حمل آن.
|| (حامص) این کلمه باکلمه های دیگر ترکیب گردد و معانی خاصی دهد و اینک برخی از آن ترکیبات: آفرین گویی. آمین گویی. اخترگویی. اذان گویی. اغراق گویی. افسانه گویی. اندرزگویی. ایارده گویی. بدگویی. بذله گویی. بسیارگویی. بلندگویی. بیهوده گویی. پاکیزه گویی. پراکنده گویی. پرگویی. پندگویی. پسندیده گویی. پیشگویی. ترانه گویی. تندگویی. تهنأت گویی. ثناگویی. چامه گویی. چراگویی. چرب گویی. حق گویی. خام گویی. خوشگویی. دعاگویی. دروغ گویی. دورگویی. راست گویی. راه گویی. رک گویی. ره گویی. زشتگویی. زورگویی. ستایش گویی. سخت گویی. سخن گویی. سردگویی. سرودگویی. شکرگویی. صواب گویی. طالعگویی. عذرگویی. عیب گویی. غلطگویی.غلنبه گویی. غیب گویی. فال گویی. قصه گویی. کژگویی. کلفت گویی. کم گویی. گرم گویی. گزاف گویی. لیچارگویی. لطیفه گویی. متلک گویی. مثل گویی. مجازگویی. مدح گویی. مذمت گویی. مرثیه گویی. مرحباگویی. مزاج گویی. مزاح گویی. مزیدگویی. مسئله گویی. مصلحت گویی. مضمون گویی. مناسبت گویی.نادره گویی. نادیده گویی. نرم گویی. نصیحت گویی. نغزگویی. نکته گویی. نکوگویی. نوش گویی. هجاگویی. هذیان گویی.هرزه گویی. هزل گویی. یافه گویی. یاوه گویی. در تمام این ترکیبات رجوع به ردیف خود کلمه شود.


متلک گویی

متلک گویی. [م َ ت َ ل َ] (حامص مرکب) عمل متلک گو. لغز خواندن. بد زبانی. استهزا کردن.

فرهنگ عمید

گویی

پنداری، مانند اینکه: سیب گویی وداع یاران کرد / روی از این نیمه سرخ و ز‌آن سو زرد (سعدی: ۱۴۲)،

فرهنگ معین

گویی

(ق.) قید شک و تردید. به معنی گویا، پنداری.

گویش مازندرانی

گویی

مدفوع حیوانات پهن، مدفوع گاو

معادل ابجد

بد گویی

52

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری