معنی بد خویی

فرهنگ فارسی هوشیار

بد خویی

بد خلقی بد خیمی زشت خویی تند خویی مقابل خوش خویی نیک خویی.


خویی

(صفت) منسوب بشهر خوی از مردم خوی.


آشفته خویی

تند خویی تند مزاجی.

حل جدول

بد خویی

بدسرشتی، بدذاتی

لغت نامه دهخدا

خویی

خویی. [خ ُ] (ص نسبی) منسوب به خوی که از بلاد آذربایجان است. (از انساب سمعانی).


ملک خویی

ملک خویی. [م َ ل َ](حامص مرکب) ملک خو بودن. فرشته خویی. نهاد و سرشت فرشتگان داشتن. نیک خویی:
نخست آدمی سیرتی پیشه کن
پس آنگه ملک خویی اندیشه کن.
سعدی(بوستان).
و رجوع به ملک خو شود.


آشفته خویی

آشفته خویی. [ش ُ ت َ / ت ِ] (حامص مرکب) تندخویی.


نیک خویی

نیک خویی. (حامص مرکب) ملایمت. خوش رفتاری. خوش خلقی. نیک خو بودن:
به علم و عدل و به آزادگی و نیک خویی
مؤید است و موفق مقدم است و امام.
فرخی.
عاشق مردمی و نیک خویی است
دشمن فعل زشت و خوی لئام.
فرخی.
هزار سال همیدون بزی به پیروزی
به مردمی و به آزادگی و نیک خویی.
منوچهری.


نرم خویی

نرم خویی. [ن َ] (حامص مرکب) دماثت. (از منتهی الارب). دماثت اخلاق. (یادداشت مؤلف). ملایمت. نرمی. مهربانی:
چون گل بگذار نرم خویی
بگذر چو بنفشه از دورویی.
نظامی.
بر آنکس که اش سخت رویی بود
درشتی به از نرم خویی بود.
نظامی.
چه سازیم تا نرم خویی کنند
ز بیگانه پوشیده رویی کنند.
نظامی.
ندیم آنگه کند گستاخ رویی
که بیند از بزرگان نرم خویی.
امیرخسرو.


زشت خویی

زشت خویی.[زِ] (حامص مرکب) بدخویی. کج خلقی. (ناظم الاطباء).عمل زشت خوی: معاسره؛ زشت خویی کردن. (منتهی الارب).
تو از زشت خویی نگفتی ورا.
بر آتش زدی جان و دیده مرا.
فردوسی.
که سگ با همه زشت خویی چو مرد
مر او را به دوزخ نخواهندبرد.
سعدی (بوستان).
اگر زشت خویی بود در سرشت
نبیند ز طاووس جز پای زشت.
سعدی (بوستان).
تندی و بدی و زشت خویی
چندانکه همی کنی نکویی.
سعدی.
رجوع به زشت خو و دیگر ترکیبهای آن شود.


تنگ خویی

تنگ خویی. [ت َ] (حامص مرکب) بدخویی. (ناظم الاطباء): آفت ملک شش چیز است، حرمان...و تنگ خویی و افراط خشم و کراهت... (کلیله و دمنه). و منعی نیکو، بی تنگ خویی می فرمای. (کلیله و دمنه).
چو دریا دُر دهد بی تلخ رویی
گهر بخشد چو کان بی تنگ خویی.
نظامی.
رجوع به تنگ خو و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.


حریف خویی

حریف خویی. [ح َ ف ِ خ ُ] (اِخ) رجوع به حریف جندقی شود.


زفت خویی

زفت خویی. [زُ] (حامص مرکب) فظاظت. درشتی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


آهسته خویی

آهسته خویی. [هَِ ت َ / ت ِ] (حامص مرکب) چگونگی و حال آهسته خوی.

فارسی به عربی

خویی

مزاجی

معادل ابجد

بد خویی

632

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری