معنی بدعهد

لغت نامه دهخدا

بدعهد

بدعهد. [ب َ ع َ] (ص مرکب) دروغگو و پیمان شکن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به بدعهدی و عهد شود.

فرهنگ عمید

بدعهد

پیمان‌شکن، بدپیمان،

مترادف و متضاد زبان فارسی

بدعهد

بدپیمان، پیمان‌شکن، سست‌پیمان، عهدگسل،
(متضاد) سخت‌پیمان، وفادار


بدقول

بدعهد، پیمان‌شکن، سست‌پیمان،
(متضاد) خوش‌قول


بدپیمان

بدعهد، بدقول، پیمان‌شکن، عهدشکن، عهدگسل،
(متضاد) وفادار، خوش‌قول


سست‌عهد

سست‌پیمان، پیمان‌شکن، عهدگسل، عهدشکن، بی‌وفا، بدعهد، زودگسل


سست‌پیمان

بدعهد، سست‌عهد، سست‌وفا، پیمان‌شکن، سست‌پیوند، بی‌وفا، عهدشکن، عهدگسل،
(متضاد) سخت‌پیمان، وفادار، وفامند

فرهنگ فارسی هوشیار

بدعهد

پیمان شکن، بدپیمان

حل جدول

بدعهد

پیمان‌شکن

پیمان شکن


پیمان‌شکن

بدعهد


پیمان شکن

بدعهد


پیمان شکن و غدار

جفاکار، خائن، بدعهد

فارسی به انگلیسی

بدعهد

Disloyal

فرهنگ فارسی آزاد

غادر

غادِر، خائن-بدعهد-بی وفا (جمع:غادِرُون-غُدّار-غَدَرَه)،

معادل ابجد

بدعهد

85

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری