معنی بدشانس

مترادف و متضاد زبان فارسی

بدشانس

بداقبال، بدطالع، پیشانی‌سیاه، سیاه‌پیشانی،
(متضاد) اقبالمند، خوش‌شانس، خوش‌طالع


بدبیار

بداقبال، بدشانس، بدبخت، پیشانی‌سیاه، بزبیار،
(متضاد) اقبالمند، ستاره‌دار، خوش‌شانس


خوش‌اقبال

پیشانی‌سفید، خوش‌طالع، خوشبخت، خوش‌شانس، سعید، نیک‌اختر، بلنداختر، نیک‌بخت،
(متضاد) بدشانس، پیشانی‌سیاه، بداختر


بی‌طالع

بدبخت، بدشانس، بدطالع، بی‌اقبال، حرمان‌زده،
(متضاد) خوش‌طالع، اقبالمند، بی‌بهره، بی‌نصیب، محروم،
(متضاد) بهره‌مند، بهره‌ور


بداقبال

ادبار، بداختر، بدبخت، بدشانس، بدطالع، بی‌دولت، تیره‌بخت، تیره‌روز، شوربخت، نگون‌بخت،
(متضاد) خوش‌اقبال، خوش‌شانس

فارسی به انگلیسی

بدشانس‌

Luckless, Unfortunate, Unhappy, Unlucky

فرهنگ معین

بدشانس

(~.) (ص.) بداقبال، آن که اغلب حوادث ناگوار در زندگی اش رخ می دهد. مق. خوش شانس.

فارسی به ایتالیایی

بدشانس

sfortunato

انگلیسی به فارسی

star crossed

بدشانس

ضرب المثل فارسی

واژه پیشنهادی

از آثار لمونی اسنیکت

ماجراهای بچه های بدشانس

معادل ابجد

بدشانس

417

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری