معنی بدبو
لغت نامه دهخدا
بدبو. [ب َ] (ص مرکب) بدبوی. منتن و متعفن و چیزی که دارای بو و رایحه ٔ بد و نتن باشد و چیز گنده. (از ناظم الاطباء). منتن. عفن. نتن. دفر. دفره. گنده. (یادداشت مؤلف). مقابل خوشبو. (آنندراج). دَفَر؛ بدبو شدن طعام. (منتهی الارب). و رجوع به بدبوی شود.
فرهنگ عمید
چیزی که بوی بد میدهد،
گندیده، بویناک،
حل جدول
نتن
بدبو عفن
گندیده، متعفن، بویناک
حیوان بدبو
سمور
جانور بدبو
راسو
بدبو و عفن
بویناک، بوناک، گند، متعفن، نتن
نتن
بدبو و گندیده
نتن
مترادف و متضاد زبان فارسی
بویناک، عفن، گند، گندیده، متعفن، مشامآزار،
(متضاد) خوشبو، شامهنواز، معطر
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
14