معنی بایا
مترادف و متضاد زبان فارسی
ضرور، لازم، واجب، بایسته، موردنیاز
فارسی به عربی
ضروری
فرهنگ فارسی هوشیار
لغت نامه دهخدا
بایا. (نف) باینده. که باید. بایست. (از فرهنگ شعوری). دربایست. (فرهنگ اسدی) (برهان قاطع). بایسته. از ریشه ٔ بایستن است. (فرهنگ رشیدی). آنچه در کار بوده و محتاج ٌالیه باشد. (ناظم الاطباء). واجب. ضروری. وایا. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 150). محتاج ٌالیه. (برهان قاطع) (آنندراج). لابدٌمنه. ضرور. (فرهنگ جهانگیری). محتوم. لازم. دروا. وایه. رشیدی و مؤلف فرهنگ نظام نویسند: مخفف بایان است اما براساسی نیست و بایان خود صفت فاعلی است:
بایاتری به مصلحت عالم
از بهتری به سینه ٔ بیماران.
سوزنی.
از بهر تازه بودن دلهای خاص و عام
بایاتری بسی ز نم ابر بر نبات.
سوزنی.
و رجوع به بایستن شود.
فرهنگ معین
(ص.) بایسته، لازم، واجب.
فرهنگ عمید
چیزی که مورد احتیاج باشد، ضروری، واجب، لازم،
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Imperative, Indispensable, Necessary
نام های ایرانی
پسرانه، بایسته، ضروری
فارسی به آلمانی
Notwendig [adjective]
انگلیسی به فارسی
بایا
معادل ابجد
14