معنی بامحبت

لغت نامه دهخدا

بامحبت

بامحبت. [م َح َب ْ ب َ] (ص مرکب) (از با+ محبت) که محبت دارد. آنکه با محبت است، دوستدار. محب. و رجوع به محب شود.

فارسی به انگلیسی

حل جدول

بامحبت

خونگرم


بسیار بامحبت

ودود


با عاطفه

بامهر،بامحبت


مخلص صمیمی

راستین، صدیق، بامحبت، بی ریا

مترادف و متضاد زبان فارسی

بامحبت

بامهر، رئوف، شفیق، صمیمی، مشفق، مهربان، مهرپرور،
(متضاد) نامهربان، بی‌مهر، کم‌محبت


ودود

بامحبت، دوستدار، مهربان،
(متضاد) عنود

فارسی به عربی

انگلیسی به فارسی

loving

بامحبت


kind

بامحبت

فرانسوی به فارسی

aimant (verbe)

دوستدار , محبت امیز , بامحبت , محبوب.

سوئدی به فارسی

krleksfull

دوستدار، محبت امیز، بامحبت، محبوب،


kelig

دوستدار، محبت امیز، بامحبت، محبوب،


lskande

دوستدار، محبت امیز، بامحبت، محبوب،

معادل ابجد

بامحبت

453

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری