معنی باغ شداد

لغت نامه دهخدا

شداد

شداد. [ش ِ] (ع ص، اِ) ج ِ شدید. (اقرب الموارد). || هرچه بدان چیزی را ببندند. (ناظم الاطباء).
- قسمهای غلاظ و شداد، قسمهای محکم. سوگندان مغلظه.
- ملائک غلاظ و شداد، ملائکه ٔ دلیر و نیرومند: علیها ملائکه غلاظ شداد. (قرآن 6/66).

شداد. [ش َدْ دا] (اِخ) ابن معقل تابعی است و کذا عبداﷲبن شدادبن الهاد و جامعبن شداد. (منتهی الارب).

شداد. [ش َدْ دا] (اِخ) ابن عاد. گمان میکنم این نام نزد یهود و مسیحیان مجهول باشد و جالوت که به دست داود کشته شد یکی از سرهنگان شداد است و باز گویند که او قصری بساخت بزرگ یک خشت از زر و یک خشت از سیم و باغی بکرددر آنجای درختان و میوه ها از گوهرها کرد و بجای خاک عنبر و مشک و زعفران بیخت و در عوض آب و ریگ در جویهای عسل و شیر و لؤلؤ و مرجان بکار داشت و این برای آن کرد که داود او را بخدای یگانه خواند و بدو وعده ٔ بهشت کرد و او خواست که خود در این جهان بهشتی برآرد چون بهشت خدای. و آنگاه که قصور و باغها به پایان رسید چون خواست به نظاره و تماشای از اسب فرود آیدپایی بر زمین و پایی بر رکاب عزرائیل جان او بستد. و پیش از او برادر او شدید هزار سال بیش سلطنت داشت و گویند مملکت او ساویه نام داشت و قصور و بساتین اورا بهشت شداد و بهشت ارم و ارم ذات العماد نام دهند و به تناسب لفظ ارم ممکن است این کلمه از آرام و آرامی باشد و در قرآن نام ارم ذات العماد آمده است. (یادداشت مؤلف):
کجاست شوکت قارون و شدت شداد
کجاست بابک و کو اردشیر و کو قیصر.
ناصرخسرو.
برانداختم دخمه ٔ عاد را
گشادم در قصر شداد را.
نظامی.
در این دخمه خفته ست شداد عاد
کزو رنگ و رونق گرفت این سواد.
نظامی.
مفروش به باغ ارم و نخوت شداد
یک شیشه می و نوش لبی و لب کشتی.
حافظ.
و رجوع به قصص القرآن (ص 150) وارم و ارم ذات العماد شود.
- بهشت شداد، بهشت که شداد بساخت. ارم. رجوع به ارم شود.

شداد. [ش َدْ دا] (اِخ) ابویعلی شدادبن اوس بن ثابت. صحابی است انصاری. پسر برادر حسان بن ثابت. (منتهی الارب).


ربع شداد

ربع شداد. [رَ ع ِ ش َدْ دا] (اِخ) مراد از باغ ارم. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به باغ ارم و ارم شود.


سبع شداد

سبع شداد. [س َ ع ِ ش ِ] (اِخ) مراد از هف-ت فلک شداد. (آنندراج) (غیاث). || جمع شدید در اینجا کنایه از فلک است. (آنندراج) (غیاث):
گویم که چهاراساس عمرت
چون سبع شداد باد محکم.
خاقانی.
در تب ربع اوفتد سبع شداد از نهیب
تخت محاسب شود قبه ٔ چرخ از غبار.
خاقانی.


غلاظ شداد

غلاظ شداد. [غ ِ ظِ ش ِ] (ص مرکب) (ملائکه ٔ...) فرشتگان سخت و درشتخو و سنگدل. ستبرجگران سخت خشمان. (کشف الاسرار ج 10 ص 153). مأخوذ است از آیه ٔ «علیها ملائکه غلاظ شداد». (قرآن 6/66). غلاظ، ج ِ غلیظ. رجوع به شداد شود.
- مأمورین غلاظ شداد،مأمورین سخت و درشتخو و قسی القلب.

فرهنگ فارسی هوشیار

شداد

(صفت اسم) سخت مشکل دشوار، قوی نیروند، فراوان بسیار، تند، جابر ظالم جمع: شداد اشدا ء.


ربع شداد

باغ شداد بهشت زمینی

فرهنگ عمید

شداد

دشواری‌ها،
محکم، استوار،
شدید
(اسم) [قدیمی] پهلوانان،

نام های ایرانی

شداد

پسرانه، نام فرزند عاد (ع)

فرهنگ فارسی آزاد

شداد

شَدّاد، پادشاه افسانه ای در عربستان که می گویند در زمان حضرت هود بود و ایمان نیاورد و گفت که خودش بهشتی زیباتر از بهشت موعود هود می سازد و لذا باغی زیبا و بهشت آسا و قصری بی همتا بساخت اما خودش قبل از ورود باین بهشت بِمُرد و البته به بهشت حضرت هود هم راه نیافت،

شِداد، سخت و دشوار (مفرد: شَدِیْد)

معادل ابجد

باغ شداد

1312

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری