معنی باشتین

فرهنگ عمید

باشتین

میوه، بار درخت: پیش گرفته سبد باشتین / هریک همچو در تیم حکیم (منجیک: شاعران بی‌دیوان: ۲۴۴)،

لغت نامه دهخدا

باشتین

باشتین. (اِخ) دهی است در سبزوار: و در ربع باشتین سادات بسیار بودند از دو رهط، یکی از رهط سید ابوالفضل بغدادی و دیگراز رهط سیدالحسین بن منصوربن محمدبن ابی الحسن نوران... (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 64). و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است: باشتین، مرکز دهستان بخش داورزن شهرستان سبزوار که در 62 هزارگزی جنوب خاوری داورزن و در جلگه واقع است. ناحیه ای است با آب و هوای معتدل و 964 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول عمده ٔآن غلات و پنبه و زیره و شغل مردمش زراعت و راه آن ماشین رواست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

باشتین. (اِ) باری که از میان شاخ بیرون آید. (فرهنگ رشیدی). باری و میوه ای را گویند که از میان درخت برآید بی آنکه گل و بهار دهد. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بمعنی باستین. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 180) (فرهنگ جهانگیری). بارها بود که از میان درخت ببرند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). باری که از میان درخت بیرون آید. (نسخه ٔ دیگر از فرهنگ اسدی خطی) (فرهنگ اوبهی):
پیش گرفته سبد باشتین
هر یک همچون در تیم حکیم.
منجیک (از فرهنگ اسدی).
و رجوع به باستین شود.

باشتین. (اِخ) نام بلوکی است از سبزوار. (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 180) (فرهنگ جهانگیری) (هفت قلزم). بلوکی است از سبزوار که ملوک سربداران از آن بلوکند. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نام یکی از دهستان های 3گانه ٔ بخش داران شهرستان سبزوار که حدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال بکوه اندقان از طرف خاور بدهستان قصبه، از طرف جنوب به کال شور، از طرف باختر بدهستان کاه. این دهستان در دو قسمت واقع شده است. 1- شمال شوسه ٔ عمومی مشهد به طهران و دامنه ٔ کوه صدخرو و اندقان. 2- جنوب شوسه، آبادیهائی که در کوهستان واقعند. هوای آنها معتدل و در قسمت جلگه گرمسیر و در نزدیکی کال شور هوا خنک و آب آنها شور است. این دهستان دارای 17 آبادی بزرگ و کوچک است و 6109 تن جمعیت دارد آب دهات در قسمت کوهستانی از رودخانه و چشمه و درجلگه از قنات میباشد. راه شوسه ٔ طهران - مشهد از این دهستان می گذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


باشتینی

باشتینی. (ص نسبی) منسوب به باشتین از دهات سبزوار.


باستین

باستین. [س ِ] (اِ) در تحفهالاحباب میوه ای را گویند که توی درخت (؟) باشد و باشین هم روایت شده. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 180). باشتین. (ناظم الاطباء). رجوع به باشتین شود.


باشنین

باشنین. (اِ) شاخه و یا پوست جدا شده از درخت. (ناظم الاطباء). باشین. امادر فرهنگهای دیگر دیده نشده. رجوع به باشتین شود.


شهرآئین

شهرآئین. [ش َ] (اِخ) دهی از دهستان باشتین بخش داورزن شهرستان سبزوار است و 2308 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


خیرآباد

خیرآباد. [خ َ] (اِخ) دهی است از دهستان باشتین بخش داورزن شهرستان سبزوار، واقع در 50 هزارگزی جنوب خاوری داورزن، آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


مهرآباد

مهرآباد. [م ِ] (اِخ) دهی است از دهستان باشتین بخش داورزن شهرستان سبزوار، واقع در 50هزارگزی جنوب شرقی داورزن و 8هزارگزی جنوب شرقی راه تهران به مشهد. سکنه ٔ آن 495 تن است. محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


گاس

گاس. (اِخ) دهی است از دهستان درزآب بخش حومه ٔ شهرستان مشهد، در 80 هزارگزی شمال باختری مشهد، واقع در 9 هزارگزی باختر راه مشهد به باشتین، دره، سردسیر. دارای 358 تن سکنه، زبان آنها کردی، آب آن از رودخانه، محصول آنجا غلات، عدس. شغل اهالی زراعت، مالداری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

حل جدول

باشتین

سرزمین سربداران


سرزمین سربداران

باشتین

فرهنگ فارسی هوشیار

باشتین

(اسم) میوه ای که از درخت بر آید بی آنکه گل کند و بهار دهد.

فرهنگ معین

باشتین

(اِ.) میوه، میوه درخت.

معادل ابجد

باشتین

763

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری