معنی بازنشسته
لغت نامه دهخدا
بازنشسته. [ن ِ ش َ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب) متقاعد. (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان). کسی که بر اثر مدتی کار مداوم در سنین پیری از خدمت دولت معاف میشود ولی حقوقی دریافت میکند. رجوع به بازنشستگی شود. || خاموش. فرونشسته. منطفی:
شمع فلک با هزار مشعل انجم
پیش وجودت چراغ بازنشسته است.
سعدی (طیبات).
فارسی به انگلیسی
Senior Citizen, Pensioner, Retired, Retiree, Superannuated
فرهنگ عمید
کارمند اداره که سالهای خدمت خود را مطابق قانون به پایان رسانیده و بهواسطۀ خستگی یا پیری از کار برکنارشده و حقوق بازنشستگی میگیرد،
[قدیمی، مجاز] خاموششده،
حل جدول
متقاعد
تنیسباز بازنشسته آمریکایی
سمپراس
مهاجم بازنشسته میلان
وهآ
کارگردان فیلم بازنشسته ها
محسن ربیعی
گوینده خبری بازنشسته سیما
محمدرضا حیاتی
مترادف و متضاد زبان فارسی
اسم بازنشست، متقاعد، وظیفهبگیر، وظیفهخور،
(متضاد) شاغل، موظف
فرهنگ معین
(نِ شَ تِ) (اِمف.) کسی که در پیری یا پس از مدتی طولانی یابه علل دیگراز کار برکنار شود واز حقوق بازنشستگی استفاده کند.
فارسی به عربی
متقاعد
فارسی به ایتالیایی
pensionato
فارسی به آلمانی
Pensioniert, Zog zurück
فارسی به ترکی
emekli olmak
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
825