معنی بازنشسته

لغت نامه دهخدا

بازنشسته

بازنشسته. [ن ِ ش َ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب) متقاعد. (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان). کسی که بر اثر مدتی کار مداوم در سنین پیری از خدمت دولت معاف میشود ولی حقوقی دریافت میکند. رجوع به بازنشستگی شود. || خاموش. فرونشسته. منطفی:
شمع فلک با هزار مشعل انجم
پیش وجودت چراغ بازنشسته است.
سعدی (طیبات).

فارسی به انگلیسی

بازنشسته‌

Senior Citizen, Pensioner, Retired, Retiree, Superannuated

فرهنگ عمید

بازنشسته

کارمند اداره که سال‌های خدمت خود را مطابق قانون به پایان رسانیده و به‌واسطۀ خستگی یا پیری از کار برکنارشده و حقوق بازنشستگی می‌گیرد،
[قدیمی، مجاز] خاموش‌شده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

بازنشسته

اسم بازنشست، متقاعد، وظیفه‌بگیر، وظیفه‌خور،
(متضاد) شاغل، موظف

فرهنگ معین

بازنشسته

(نِ شَ تِ) (اِمف.) کسی که در پیری یا پس از مدتی طولانی یابه علل دیگراز کار برکنار شود واز حقوق بازنشستگی استفاده کند.

فارسی به عربی

بازنشسته

متقاعد

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

بازنشسته

Pensioniert, Zog zurück

فارسی به ترکی

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

بازنشسته

825

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری