معنی بازداشت

فرهنگ عمید

بازداشت

منع، ممانعت، جلوگیری،
توقیف،
(حقوق) حبس،
(صفت مفعولی) زندانی: چند‌گه بازداشت بودم من / در یکی خانه عاجز و مضطر (مسعودسعد: ۱۷۷)،
* بازداشت کردن: (مصدر متعدی) زندانی کردن، کسی را به زندان انداختن،

فارسی به انگلیسی

بازداشت‌

Apprehension, Arrest, Bust, Detainment, Detention, Roundup, Seizure

لغت نامه دهخدا

بازداشت

بازداشت. (مص مرکب مرخم، اِ مص مرکب) منع. ممانعت تعرض. (ناظم الاطباء). مَنع. حَدَد. سَدّ. رُطام. حُجران. مَنعی. خَبل. (منتهی الارب). وَزع. کَف ّ.ممانعت. رَدَع. نهی. || حمایت. نگه داشتن. (شعوری ج 1 ص 152). || (اِ مرکب) درمیان و فاصله. (ناظم الاطباء). برزخ. فاصله. حائل و بازداشت میان دو چیز. (منتهی الارب). مِصر. بازداشت میان دو چیز. (دستورالاخوان). المصر؛ بازداشت میان دو چیز وحد چیزی. (مجمل اللغه). || قسمت. || مدت. || حبس و گرفتاری. (ناظم الاطباء). توقیف. (واژه های فرهنگستان ایران). ایباق. سِجن. (منتهی الارب). || محبس. زندان. (ناظم الاطباء). || محبوس. زندانی. بندی:
چندگه بازداشت بودم من
در یکی خانه عاجز و مضطر.
مسعود سعد.


بازداشت کردن

بازداشت کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) ممانعت کردن. (ناظم الاطباء). توقیف کردن. حبس کردن. اِجداع. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

بازداشت

جلوگیری، توقیف، حبس. [خوانش: (مص مر.)]

حل جدول

بازداشت

توقیف

جلب

مترادف و متضاد زبان فارسی

بازداشت

اسیر، بندی، توقیف، حبس، دستگیر، زندانی، گرفتار، محبوس،
(متضاد) آزاد، رها، منع، جلوگیری، نهی،
(متضاد) امر


بازداشت کردن

به‌زندان انداختن، توقیف کردن، حبس کردن، زندانی کردن،
(متضاد) آزاد کردن

فارسی به عربی

بازداشت

اعتقال، قید


حکم بازداشت

امر


بازداشت نمود

اِحْتَجَزَ

فرهنگ فارسی هوشیار

بازداشت

توقیف، حبس

فارسی به آلمانی

بازداشت

Bordstein (m), Rinnstein (m), Zügeln

واژه پیشنهادی

فارسی به ترکی

معادل ابجد

بازداشت

715

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری