معادل ابجد
بار در معادل ابجد
بار
- 203
حل جدول
بار در حل جدول
- کالای حمل شدنی
- محموله
- رخصت، محموله، دفعه و مرتبه، کالای حمل شدنی
مترادف و متضاد زبان فارسی
بار در مترادف و متضاد زبان فارسی
- پاس، دفعه، مرتبه، مرحله، مره، نوبت، وعده، وهله، بر، ثمر، ثمره، حاصل، محصول، میوه، بنه، توشه، حمل، محمول، محموله، شرفیابی، رستوران، کاباره، مشروبفروشی، میخانه، ثقل، گرانی، وزن، اجازه، رخصت، کود، جنین 01 رنج، مشقت 11. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
بار در فرهنگ معین
- اجازه، رخصت، اجازه حضور نزد شاه یا امیر، دفعه، مرتبه. [خوانش: (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
- یافتن (تَ) (مص ل.) اجازه ورود به بارگاه شاه یافتن.
- (رّ) [ع.] (ص.) نیکوکار.
- (ص.) بزرگ، بزرگوار.
- (پس. ) به صورت پسوند در آخر برخی واژه ها معنای ساحل، کنار و انبوهی می دهد مانند: جویبار، زنگبار. توضیح بیشتر ...
- آن چه که بر دوش انسان یا پشت چهارپا حمل شود، جرمی که در اثر اختلال دستگاه گوارش بر روی زبان پیدا شود، میوه درخت، بر، مترادف کار، سنگینی، گناه، بچه ای که در شکم مادر است، ثروت، تمول، مشقت، رنج. 1 [خوانش: [په. ] (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
- [فر. ] (اِ. ) میخانه، جایی که در آن سرپایی نوشابه و خوراک خورند. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
بار در لغت نامه دهخدا
- بار. (اِ) پشته ٔ قماش و خروار و آنچه بر پشت توان برداشت. (برهان). پشتواره است و آن پشته ها باشد کوچک از هیزم و علف و غیره که بر پشت بندند. کاره. (برهان: کاره). حمل و بسته و هر چیز که برای حمل کردن فراهم کنند. (ناظم الاطباء). چیزی که بر سر و پشت و مرکب بردارند. (رشیدی). مجموعه ٔ دو لنگه یعنی دو عدل که بر ستور حمل کنند. باری که بر سر و پشت و مانند آن گذارند و با لفظ کشیدن و برداشتن و برتافتن و گرفتن مستعمل است. (آنندراج). توضیح بیشتر ...
- بار. [بارر] (ع ص) مهربان و بسیارخیر. (منتهی الارب). ج، بَرَره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). نیکوکار. (آنندراج) (مهذب الاسماء) (غیاث). نکوکار. (غیاث). برکننده. || مطیع پدر و مادر. نیک فرمانبرنده از پدر و مادر و مهربان نسبت به آنان و خیرخواه آنان و نگهبان آنان از بدیها. (از اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
- بار. [بارر] (اِخ) ابراهیم بن فضل. راوی دروغگویی بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
- بار. (اِخ) نام دهی است از ولایت طوس. (برهان). نام شهری در نزدیکی طوس. (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
- بار. (اِخ) از دهات نیشابور است. (مرآت البلدان ج 1 ص 155). از قرای نیشابور است. (معجم البلدان) (سمعانی). قریه ای است از مضافات نیشابور. (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (رشیدی) (شعوری ج 1 ورق 160). رجوع به مراصدالاطلاع شود. توضیح بیشتر ...
- بار. (اِخ) شهری است مقدم بر توراب و در جانب شرقی شامی است و بنی رازح از خولان قضاعه در آن ساکنند. (از معجم البلدان). || دریاچه ٔ زره بار (در دوهزارگزی مغرب قلعه ٔ مریوان) بمساحت تقریبی 24 کیلومتر مربع (شش هزار گز در چهارهزار گز). رجوع به زره بار شود. توضیح بیشتر ...
- بار. (اِخ) (سوق البار) شهریست به یمن بین صعده و عثر و آن بین خصوف و مینا است. (از معجم البلدان: بار). و رجوع به سوق البار شود. توضیح بیشتر ...
- بار. (اِخ) (جزیره ٔ. ) جزیره ای بحدود ولایت فارس و سند: ازو [از جزیره ٔ ارموس] تا جزیره ٔ بار که حدود ولایت فارس و سند است هفتاد فرسنگ. (نزهه القلوب ج 3 چ لیدن 1331 هَ. ق. ص 186). توضیح بیشتر ...
- بار. (اِخ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش بستک شهرستان لار که در 36هزارگزی جنوب خاور بستک کنار شوسه ٔ بستک به لنگه واقع است. دارای 30 تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). توضیح بیشتر ...
- بار. (اِخ) دهی است از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور که در 30هزارگزی جنوب چکنه بالا واقع است. منطقه ای است کوهستانی معتدل با 1671 تن سکنه که بلهجه ٔ کردی و فارسی سخن میگویند. آبش از قنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). توضیح بیشتر ...
- بار. (اِخ) (چشمه ٔ. ) اسم مزرعه ای است از مزارع بزینه رود زنجان، هوایش ییلاقی محصولش دیمی و آبی از رودخانه مشروب میشود. سکنه اش پنجاه خانوار است. (مرآت البلدان ج 4 ص 231). توضیح بیشتر ...
- بار. (اِخ) نام قصبه ای است در روسیه در ایالت پودولیه بر نهر روق. در 68هزارگزی شمال شهر موهیلف واقع است و دارای یک قلعه بر تخته سنگ میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). توضیح بیشتر ...
- بار. (اِخ) سامی بیک آورده:نام قصبه ای است در شمال غربی آرناؤدستان نزدیک ساحل دریای آدریاتیک که طبق معاهده ٔ برلن به قره طاغ واگذار شده است. در 37هزارگزی مغرب اشقودره (اسکودرا) در مسافتی قریب به چهار میل در داخل دامنه ٔ کوهی واقعگشته و دارای قلعه و بازاری مشتمل بر 140 باب دکان و یک راه آب و چند جامع کوچک است. در زمان اداره ٔ عثمانی 4000 تن نفوس داشته که 2500 تن آنها مسلمان بودند و بعد از واگذاری به قره طاغ اکثر آنها به اشقودره هجرت کرده اند. توضیح بیشتر ...
-
بار. بدین صورت شکلی از بئآر است در سمعانی. رجوع به بئآر شود.
- بار. [بارر] (اِخ) نام قصبه ٔ تجارتگاهی است در آلزاس لورن که در 14هزارگزی شمال شلستاد واقع است و در جوار آب معدنی گرم و جنگل بزرگی قرار دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
بار در فرهنگ عمید
-
آنچه بهوسیلۀ انسان، حیوان، وسیلۀ نقلیه، یا چیز دیگر حمل میشود،
بچهای که در شکم مادر است، جنین،
میوه، بَر،
مفهوم، معنی: بارِ عاطفی سخن،
[مجاز] وظیفه، مسئولیت: بار زیادی بر دوشش بود،
مس و سایر فلزات که با سیم و زر مخلوط کنند،
(کشاورزی) کود،
(پزشکی) جِرمی که در اثر اختلال دستگاه گوارش بر روی زبان پیدا میشود،
* بار آوردن: (مصدر لازم)
میوه آوردن درخت، میوه دادن، ثمر دادن: برانداز بیخی که خار آورد / درختی بپرور که بار آورد (سعدی۱: ۹۷)،
(مصدر متعدی) پرورش دادن فرزند، تربیت کردن،
* بار بردن: بردن بار از جایی به جای دیگر، به پشت کشیدن بار،
* بار بستن: (مصدر متعدی)
بستن بار، بههم بستن و پیچیدن چیزی برای حمل کردن بهوسیلۀ چهارپا یا گاری یا اتومبیل و امثال آنها،
(مصدر لازم) [مجاز] سفر کردن،
(مصدر لازم) آماده برای سفر شدن: گو میخ مزن که خیمه میباید کند / گو رخت منه که بار میباید بست (سعدی۲: ۷۱۶)،
* بار خاطر: [قدیمی، مجاز] آنکه موجب زحمت و اندوه همصحبت و همنشین خود بشود،
* بار دادن: (مصدر لازم)
میوه دادن درخت، بر دادن،
گل دادن گیاه،
(کشاورزی) کود دادن به زمین،
* بار دل: [مجاز] غم، غصه، اندوه، اندیشۀ روزگار،
* باروبندیل: [عامیانه] اسباب و اثاث و خردهریز که کسی با خود از جایی به جای دیگر میبرد،
* باروبنه: اسباب و اثاث و لوازم زندگی که به جایی حمل کنند: که ما ماندگانیم و هم گرسنه / نه توشهست ما را نه باروبنه (فردوسی: ۸/۷۶)،
* زیر بار رفتن:
باری بر دوش گرفتن،
[مجاز] عهدهدار شدن کاری یا پذیرفتن امری برخلاف میل،. توضیح بیشتر ...
- دفعه، مرتبه، کرت: یک بار، دو بار، سه بار،
-
باریدن
بارنده، ریزنده، پاشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آتشبار، اشکبار، خونبار، گهربار، مُشکبار، مرواریدبار،. توضیح بیشتر ...
- ساحل، کنار، جای انبوهی و بسیاریِ چیزی: جویبار، دریابار، رودبار، زنگبار، هندوبار،. توضیح بیشتر ...
-
محلی مانند رستوران که در آنجا نوشابههای الکلی عرضه میشود،
پیشخوانی در هتل، رستوران، و مانندِ آن که برای عرضۀ نوشابههای الکلی به کار میرود،
قفسۀ مخصوص نگهداری مشروبات الکلی،. توضیح بیشتر ...
- واحد اندازهگیری فشار جو، تقریباً برابر با فشار یک اتمسفر،
-
اجازۀ ورود به حضور پادشاه،
* بار خواستن: (مصدر لازم) [قدیمی]
اجازۀ حضور خواستن، اذن ورود خواستن،
اجازۀ ورود به بارگاه پادشاه خواستن،
* بار دادن: (مصدر لازم) [قدیمی] اجازۀ حضور دادن، اذن ورود دادن،
* بار یافتن: (مصدر لازم) [قدیمی] اجازۀ ورود به بارگاه شاه یافتن، به حضور پادشاه رسیدن،
* بار عام: [قدیمی] اجازۀ ورود همگان به بارگاه شاه،. توضیح بیشتر ...
-
بزرگ، جلیل، بارفعت: باراله، بارخدا، بارپروردگار، ایزدبار، خالقبار، ذوالجلالبار،
(اسم) = بارخدا. توضیح بیشتر ...
- بسیارخیّر، نیکوکار، صالح،
فارسی به انگلیسی
بار در فارسی به انگلیسی
- Bar, Barroom, Brunt, Cafe, Cargo, Charge, Consignment, Encumbrance, Freight, Fruit, Goods, Lading, Load, Pack, Public House, Ruck, Sitting, Stretch, Tax, Time, Traffic, Weight, Yield. توضیح بیشتر ...
فارسی به ترکی
بار در فارسی به ترکی
- 1) defa, kez,kere 2) yük, bagaj
فارسی به عربی
بار در فارسی به عربی
- اجره، جمهور، حمل، شاحن، شحن، عبء، مدخل، مسوولیه، وطاه
تعبیر خواب
بار در تعبیر خواب
- دیدن بارهای زیاد در خواب، آنچنان که در انبار هست یا در محوطه ای دیده می شود خیر و نیکی است. بارکشیدن سود بردن است در صورتی که آن بار متعلق به خودتان باشد و در عالم خواب بدانید باری که می کشید و می برید به خودتان تعلق دارد نه به دیگری. در این حالت فرق نمی کند که بار را با ماشین یا گاری یا لیفت تراک و یا هر وسیله دیگری ببرید یا با دوش. ممکن است در عالم خواب از بردن بار خسته شده و عرق کرده باشید. این گویای رنج و زحمت شما نیست بلکه فرحی است که از سود بردن بار حاصل می کنید و به شما دست می دهد. توضیح بیشتر ...
گویش مازندرانی
بار در گویش مازندرانی
- بگو – حرف بزن
- اولین مرحله ی غوزه گرفتن بوته ی پنبه که چند کاسبرگ سبز آن...
- بار حیوان بارکش برابر با دولنگه، دفعه، نتیجه و ثمر
فرهنگ فارسی هوشیار
بار در فرهنگ فارسی هوشیار
- هر چیزی که روی دوش خود و یا چهار پا یا گاری یا اتومبیل حمل کنند. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی آزاد
بار در فرهنگ فارسی آزاد
- بارّ، نیکوکار، صالح، صادق (جمع: بَرَرَه)،
فارسی به ایتالیایی
بار در فارسی به ایتالیایی
- bagaglio
- carico
- frutto
فارسی به آلمانی
بار در فارسی به آلمانی
- Anschreiben, Gebühr (f), Kosten, Laden, Ladung (f), Last [noun], Obhut (f), Einfahrt (f), Eingang (m), Einlaß (m), Eintritt (m), Entzücken. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید