معنی اکتم

لغت نامه دهخدا

اکتم

اکتم. [اَ ت َ] (ع ص) مرد بزرگ شکم. || مرد سیرشکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || (ن تف) پنهان دارنده تر: املک الناس لنفسه اکتمهم لسره. || سرّ پوشیده تر. (از یادداشت مؤلف).


اسعد

اسعد. [اَ ع َ] (اِخ) ابن الخطیر، ابی سعید مهذب بن مینا، ابن زکریابن ابی قدامهبن ابی ملیح مماتی المصری النصرانی الکاتب الشاعر. مکنی به ابی المکارم و معروف به قاضی اسعد. او در دیار مصریه ناظر دواوین بود و صاحب فضائلی است و مصنفات عدیده دارد، از جمله: نظم سیره ٔ سلطان صلاح الدین و نظم کتاب کلیله و دمنه وکتاب قوانین الدواوین و آن در مصر بطبع رسیده است ودیگر کتاب القاشوش فی احکام قراقوش. و هم او را دیوانیست و ابن خلکان گوید من دیوان او را بخط پسر او دیدم و از آن مقاطیعی نقل کردم و از آن مقاطیع است:
تعاتبنی و تنهی عن امور
سبیل الناس ان ینهوک عنها
اءَ تقدر ان تکون کمثل عینی
و حقک ما علی ّ اضرّ منها.
و در مردی گران که بدمشق دیده گوید:
حکی نهرین ما فی الارض من یحکیهما ابدا
حکی فی خلقه ثوراً و فی اخلاقه بردا.
و از اوست در ضمن قصیده ای طویل:
لنیرانه فی اللیل ای ّ تحرّق
علی الضیف ان ابطا و ای ّ تلهب
و ماضرّ من یعشو الی ضوء ناره
اذا هو لم ینزل بآل المهلب.
و در شاگردی نحوخوان گوید:
و اهیف احدث لی نحوه
تعجبا یعرب عن ظرفه
علامه التأنیث فی لفظه
و احرف العله فی طرفه.
و هم او راست:
سمراء قد ازرت بکل اسمر
بلونها و لینها و قدها
انفاسها دخان ندّ خالها
و ریقها من ماء ورد خدّها
لو کتب البدرالی خدمتها
رساله ترجمها بعبدها.
و عماد اصفهانی ذکر او در خریده آورده و مقاطیعی از وی نقل کرده و سپس بترجمه ٔ پدر او پرداخته و ازشعر او نیز مقداری کثیر ضبط کرده است و از جمله در معنی کتمان سر:
و اکتم السر حتی عن اعادته
الی المسرّ به من غیر نسیان
و ذاک ان ّ لسانی لیس یعلمه
سمعی بسرالذی قد کان ناجانی.
وگوید آنگاه که او متولی دیوان جیش بود بقاهره بزمان الملک الناصر او را دیدم و او و کسان وی در اوّل ترسایان بودند و در ابتدای دولت صلاحی مسلمانی گرفتند ومهذب بن الخیمی در هجاءِ اسعدبن مماتی گوید:
و حدیث الاسلام واهی الحدیث
باسم الثغر عن ضمیر خبیث
لو رأی بعض شعره سیبویه
زاده فی علامه التأنیث.
و ابن خلکان گوید: حافظ ابوالخطاب بن دحیه ٔ معروف بذی النسبین آنگاه که بشهر اربل آمد و اهتمام سلطان اربل، الملک المعظم مظفرالدین بن زین الدین رحمه اﷲ در عمل مولد نبی مشاهده کرد کتابی بنام التنویر فی مدح السراج المنیر به اسم او کرد و در آخر کتاب قصیده ای طویل که در آن مدح مظفرالدین کرده بود بیاورد و اول قصیده این است:
لولا الوشاه و هم اعدأنا و هموا.
و کتاب و قصیده را بر وی بخواند و ما در شعبان سال 626 هَ.ق. آن کتاب را که قصیده هم در آن بوده بشنیدیم. سپس من عین آن قصیده را در مجموعی دیدم که نسبت آنرا باسعدبن مماتی کرده بودند و گفتم شاید این نسبت غلطی از ناقل است ولی بعد از آن تمام قصیده را در دیوان اسعد دیدم که در آن مدح ملک الکامل رحمه اﷲ را کرده بود و ظن من قوّت گرفت و پس از آن دیدم که ابوالبرکات بن المستوفی در تاریخ اربل این قصیده را در آنجا که ذکر ابن دحیه کندآورده و گوید از ابن دحیه پرسیدم که در این جا که گوئی:
یفدیه من عطا جمادی کفه المحرم
مراد تو چیست ؟ و او پاسخی نیافت. گفتم شاید مثل این گفته ٔ شاعر است که گوید:
تسمی بأسماء الشهور فکفه
جمادی و ماضمّت علیه المحرّم.
و او تبسم کرد و گفت آری این خواسته ام. و پس از این قصه ٔ ابوالبرکات در پیش من انتساب قصیده باسعد راجح آمد چه اگر از ابی الخطاب بود چگونه از بیان مقصود خویش بازمیماند و دیگرآنکه انشاد قصیده برای صاحب اربل بسال 606 بوده و اسعد مذکور در همین سال در حالی که مقیم حلب بود درگذشت و بستگی و علاقه ای با دولت عادلیه نداشت و در هر حال خدای داند که این قصیده از کدامیک از این دو تن است. و اسعد از وزیر صفی الدین بن شکر، بر جان خویش بهراسید و بنهانی از مصر بگریخت و بقصد پناهیدن و التجاء به الملک الظاهر بحلب شد و بدانجا بود تا در یکشنبه ٔ سلخ جمادی الاولی 606 در 62 سالگی درگذشت و جسد او را در مقبره ای معروف بمقام بر کنار راه نزدیک مشهد شیخ هروی به خاک سپردند. و پدر او خطیر بروز چهارشنبه ٔ ششم رمضان 577 وفات کرده است و ابی طاهربن مکنسه ٔ مغربی دو بیت زیرین در رثاء او گفته است:
طویت سماءالمکرمات و کورت شمس المدیح
من ذا اؤمل او ارجی بعد موت ابی الملیح.
و رجوع به ابن خلکان چ فرهادمیرزا ص 72 و 73 شود.
مؤلف روضات گوید: ابن مماتی نصرانی مصری مکنی بابی المکارم، کاتب و شاعر مشهور. وی بنظارت دواوین در دیار مصریه اشتغال داشت و او صاحب فضائل بود و مصنفات بسیار داشت و سیره صلاح الدین و کتاب کلیله و دمنه را بنظم درآورد و دیوان شعری داشت که ابن خلکان آنرا بخط پسر وی بدیده و چند بیت از آن استخراج کرده است. وی از مخافت بعض وزراء مصر بشهر حلب گریخت و بدانجا ببود تا در سنه ٔ 606 هَ.ق. بسن شصت واندسالگی درگذشت و بمقبره ٔ المقام مدفون شد. (روضات الجنات ص 101). او راست: القاشوش فی احکام قراقوش.


ابومحجن

ابومحجن. [اَ م ِ ج َ] (اِخ) ثقفی. صحابی است. و در نام او خلاف است، بعضی مالک بن حبیب گفتند و برخی عبداﷲبن حبیب بن عمروبن عمیر و گروهی گفتند نام او کنیت اوست. آنگاه که جیش مسلمانان در سال هشتم هجرت بطائف شد او با سپاه مشرکین بود و بسنه ٔ نهم با همه ٔ قوم خود مسلمانی گرفت. او از رسول صلوات اﷲ علیه و سلم این حدیث شنوده و روایت کرده است: پس از خود بر امّت خویش از سه چیز بیم دارم، ایمان به احکام نجوم و تکذیب اختیار آدمی و ستم پیشوایان. ابومحجن بجاهلیت و هم در اسلام از ابطال و شجعان بشمار بود و شعر او بس دلنشین و بدیع است. لیکن بادین مسلمانی مولع بشرب خمر بود و بهیچ نکوهش و ردعی از انهماک در شراب بازنمی ایستاد چنانکه بشعر گفت:
اذا مِت ّ فادفنّی الی جنب کرمه
تروّی عظامی بعد موتی عروقها
و لاتدفننّی بالفلاه فاننی
اخاف ُ اذا ما مِت ّ اَن لااذوقها.
و عمربن الخطاب در خلافت خویش هفت هشت کرّت بر وی حدّ خمرراند و بآخر از بسیاری ستیهندگی او در ادمان خمر درحراست حارسی بیکی جزیره نفی کرد و او در راه اندیشه ٔ کشتن نگاهبان خویش کرد و مرد قصد او دریافت و از وی بگریخت و نزد عمر شد و قصه بازگفت و ابومحجن از همان راه بسپاه سعدبن ابی وقاص پیوست و سعد در این وقت از دست عمر سپهسالار جیش بود بقادسیه. عمر بسعد نوشت تا ابومحجن را بازدارد و او بفرمان خلیفه ابومحجن رابند کرد. و بروز ناطف که ایرانیان جیش عرب را درپیچیدند ابومحجن از خیمه مینگریست و از اینکه بیاری مسلمانان رفتن نمیتوانست رنج می برد و ابیات زیرین بگفت:
کفی حزنا ان ترتدی الخیل بالقنا
و اترک مشدوداعلی ّ وثاقیا
اذا قمت عنانی الحدید و غلقت
مصارع دونی قد تصم المنادیا
و قد کنت ذامال کثیر و اخوه
فقد ترکونی واحدا لا اخا لیا
و قد شف ّ جسمی اننی کل ّ شارق
اعالج کبلا مصمتا قد برانیا
فللّه درّی یوم اترک موثقا
و یذهل عنی اثرتی و رجالیا
حسبنا عن الحرب العوان و قد بدت
و اعمال غیری یوم ذاک العوالیا
فللّه عهد لااخیس بعهده
لئن فرجت الاّ ازور الحوانیا.
و بنزد اُم ّولدِ سعد کس فرستاد و درخواست تا فرمان کند که بند از وی برگیرند و اسب و سلاح دهند و گفت بجنگ شوم اگر شهادت یابم و اگر نه بازگردم و بدست خود بند بر پای نهم. و زن عهد او استوار داشت و بند از وی بگشادند سلاح بداد و او هم بر اسب سعد، بلقانام برنشست و نیزه برگرفت و بمیدان شد و جنگی درپیوست سخت مردانه و دل سپاه بازآورد و سپاه عرب اورا ندانستند و با خود گفتند ایدون این ملکی است که خدای جل شأنه فروفرستاده است یاری اسلام را. و سعد را بدین روز جراحتی بود که با آن بحرب نتوانستی شد و خالدبن عرفطه را بجای خویش بسپاهسالاری بیرون کرد و خود بر کوهکی از ریگ برشد، دور از حرب جای و فتور و سستی عرب و جلادت سپاه ایران و دررسیدن سواری مجهول و مردانگیهای او بدید و وی نیز بومحجن را ندانست و میاندیشید که جهش های اسب، بلقا را ماند و طعن ها چون طعن بومحجن باشد و لیکن این نتواند بودن چه بلقا به شکال و بومحجن به بند اندر است. شبانگاه چون دو لشکر باز جای شدند ابومحجن راست کردن پیمان را از پیش بخیمه ٔ محبس خود شتافت و سلاح بگشاد و بند بر پای نهاد و وعدتمام کرد و سعد نیز از ریگ بخیمه شد و زن از وی پرسید که امروز آسیای جنگ چون گشت و دست که را بود و سعد غلبه ٔ ایرانیان را بار نخست و پدید آمدن مردی ناشناس بر ابلقی و دلیریهای او و قوّت گرفتن مسلمانان باوی بیان کرد و بآخر گفت اگر نه بلقا در شکال و بومحجن در بند بود گفتمی اسب بلقاء و سوار بومحجن است ازبسیاری شباهت که در میان بود. زن گفت سوگند با خدای که همچنان است و پیام ابومحجن را بدو و سلاح و اسب خواستن و پیمان ببازگشت بستن و راست کردن پیمان همه سعد را قصه کرد و سعد بومحجن را بخواند و بندهایش بگشاد و به زبان بنواخت و گفت سوگند با خدای که دیگر بار ترا بشرب خمر ادب نکنیم. ابومحجن گفت سوگند با خدای که من نیز دیگر شراب نخورم. و این دو بیت بگفت:
رأیت الخمر صالحه و فیها
خصال تهلک الرجل الحلیما
فلا واﷲ اشربها حیاتی
ولا اشفی بها ابداً سقیما.
و تا مرگ این عهد نگاه داشت. وفات او را به آذربایجان و گروهی بجرجان گفته اند و هیثم بن عدی از مردی روایت کرد که وی بآذربایجان یا گرگان قبر بومحجن بدید، سه بنه رز بروی روئیده و شاخها و برگها بر گور گسترده و خوشه ها فروهشته و بر سنگ نبشته: هذا قبر ابی محجن الثقفی. مرد گوید چون این گور و تاکها بدیدم از بیت بومحجن مرایاد آمد که گفت ( (اذا مت فادفنی الی جنب کرمه...)) و در عجب شدم و از خدای تعالی آمرزش او خواستم. و هم ابومحجن راست:
لاتسأل الناس عن مالی و کثرته
و سائل الناس عن حزمی و عن خلقی
القوم اعلم انی من سراتهم
اذا تطیش ید الرعدیده الفرق
قد ارکب الهول مسدولاً عساکره
و اکتم السر فیه ضربه العنق
اعطی السنان غداه الروح حصته
و حامل الرمح ارویه من العلق
سیکثر المال یوماً بعد قلته
و یکتسی العود بعدالیبس بالورق.
و ابوالمحامد محمودبن عمر الجوهری الصائغ الهروی به قصیده ٔ نونیه ٔ خود در بیت ذیل نام بومحجن یاد کرده است و خود را بدو ماننده شمرده است:
چو جنی زان نهان باشم که در فضلم چو ابن الجن
چومحجن چفته زان باشم که درشعرم چوبوالمحجن.

فرهنگ فارسی هوشیار

اکتم

شکم سیر

فرهنگ فارسی آزاد

اکتم

اَکْتَم، پنهان تر (ین)، مستورتر (ین) مکتوم تر (ین)،

معادل ابجد

اکتم

461

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری