معنی اورند
فرهنگ عمید
تخت پادشاهی، سریر،
[مجاز] فروشکوه و زیبایی، شٲن و شوکت: سیاوش مرا خود چو فرزند بود / که با فرّ و با برز و اورند بود (فردوسی: ۴/۳۳۹)،
اورندیدن
لغت نامه دهخدا
اورند. [اَ رَ] (اِخ) نام یکی از پسران کی پشین پسر کیقباد که پدر لهراسب باشد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شاهنامه):
که لهراسب بد پور اورندشاه
که او را بدی آنزمان تاج و گاه.
فردوسی.
اورند. [اَ رَ] (اِ) مکر و فریب و خدعه. (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (برهان) (انجمن آرا) (شرفنامه ٔ منیری). || شأن و شوکت و فر و شکوه و عظمت. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (برهان). فر و شکوه. (آنندراج) (انجمن آرا). || زیبایی و بها. (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (برهان). بها و زیبایی. (اسدی) (آنندراج) (برهان):
سیاوش مرا همچو فرزند بود
که با فرو با برز و اورند بود.
فردوسی.
|| اورنگ و تخت و تاج و افسر. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا):
هم از اختر شاه بهرام بود
که با فر و اورند و بانام بود.
فردوسی.
|| طالع و بخت. || زندگانی. || سیاهی در مقابل سفیدی. || هر رودخانه ٔ عظیم و بزرگ. (ناظم الاطباء) (برهان):
چو شاه فریدون کز اورندرود
گذشت و نیامد بکشتی فرود.
فردوسی.
|| دریا. (ناظم الاطباء) (برهان).
فرهنگ معین
حل جدول
نام های ایرانی
پسرانه، تخت پادشاهی، شکوه، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر لهراسپ شاه ایران و از نوادگان کی پیشتن پادشاهکیانی
بانک شعر
مفهوم و معنی شعر برکش ز سر این سپید معجر بنشین به یکی کبود اورند با تفسیر کامل
روسری سفید خود را از سر باز کن؛ یعنی سازش با حکومت را رها کن و قیام کن و با شکوه و جلال بر تختی شاهانه بنشین. مفهوم: توصیه به حرکت کردن و اعتراض.
سپید معجر: استعاره از برف است. / معجر از سر کشیدن: کنایه از ترک درماندگی و سستی / اورند: مجازاً شأن و شوکت و تخت پادشاهی / بر اورند نشستن: کنایه از به دست گرفتن قدرت / سپید و کبود: تضاد / مراعات نظیر: سر و مِعجر
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
261