معنی او

فرهنگ عمید

او

وی، ضمیر منفصل سوم‌شخص مفرد غایب، اشاره به شخص غایب،

حل جدول

او

از گروه های خونی، ضمیر غایب، آب روستایی

آب روستایی

از گروه های خونی

از گروههای خونی، ضمیر غائب، آب روستایی

گروه خونی کمیاب

ضمیر غائب

فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

او

حی

ترکی به فارسی

او

او 2- آن

او

بیست‌ و پنجمین حرف‌ الفبای‌ ترکی (حروف کوچک)

بیست‌ و پنجمین حرف‌ الفبای‌ ترکی (حروف بزرگ) ‌‌

گویش مازندرانی

او

آ

آب

آب

فرهنگ فارسی آزاد

او

اَو، یا،

فارسی به ایتالیایی

او

esso

لغت نامه دهخدا

او

او. (ضمیر) ضمیر غایب است نسبت به ذوی العقول چه غیر ذوی العقول را آن گویند. (برهان). و اکثر ضمیر آن هم به ذوی العقول آمده. (آنندراج) (هفت قلزم). کلمه ٔ اشاره است که بشخص غایب اشاره می کند و نیز ضمیر منفصل است در صورتی که مرجع آن شخص باشد. (از ناظم الاطباء). سوم شخص مفرد غائب (در حالت فاعلی و مضاف الیه بودن و در حالت مفعولی):
چون از آن روز برنیندیشی
که بریده شود در او انساب
وندر او بر گناهکار به عدل
قطره ناید مگر بلا ز سحاب.
ناصرخسرو.

او. [اَ و] (ع حرف) حرف عطف است به معنی یا و در خبر برای شک آید یا ابهام و در انشاء برای تخییر یا اباحه و یا مطلق جمع و یا تقسیم و یا تقریب. (از ناظم الاطباء): و ارسلناه الی مائه الف او یزیدون: (قرآن /37 148). || بمعنی الی و الا (حرف استثناء). || گاه بطور شرطی استعمال شود. || گاه برای تبعیض و گاه به معنی بل. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

او

[په.] (ضم.) ضمیر منفصل، سوم شخص مفرد، اوی، وی.

عربی به فارسی

او

یا , یا اینکه , یا انکه , خواه , چه

فارسی به آلمانی

او

Er sollte (should), Er wu.rde (would) [verb], Sie

معادل ابجد

او

7

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری