معنی اندکی

لغت نامه دهخدا

اندکی

اندکی. [اَ دَ] (حامص) قلیلی و کمی و کمیابی و نادری. (ناظم الاطباء). نقصان. قلت. (یادداشت مؤلف):
بدان اندکی سال و چندین خرد
که گفتی روانش خرد پرورد.
فردوسی.
مردی هزار و چهارصد بطلب عروس فرستادم هیچکس بازنیامد و لشکر ما با اندکی افتاد. (اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی). و اندکی (اندکی نفث) نشان از خامی باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). نخست از اندکی آغاز کنند و بتدریج میفزایند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
باوجود کف راد تو آید گه عطا
بسیاری سخاوت حاتم به اندکی.
سوزنی.
بس بی خبر است زاندکی عمر
زان خنده ٔ غافلان زند صبح.
خاقانی.

فارسی به انگلیسی

اندکی‌

Few, Fractionally, Modicum, Paucity, Ray, Scarcely, Slightly, Thought, Touch

فارسی به عربی

اندکی

بعض، لفتره قصیره، لمسه، نصف الطریق


اندکی پیش

فقط


اندکی فاسد

مستوی عالی


اندکی متلا طم

متقلب

فرهنگ فارسی هوشیار

اندکی

کمی مقابل بسیاری.

واژه پیشنهادی

اندکی

لختی

مترادف و متضاد زبان فارسی

اندکی

پشیزی، قدری، قلیلی، کمی

فارسی به آلمانی

اندکی

Betupfen, Bißchen (n), Einige manche, Einige, Klecks (m), Manche, Tupfer (m)


اندکی پیش

Eben, Genau richtig etwa, Genauso, Gerade


اندکی از

Einige, Wenig, Wenige

معادل ابجد

اندکی

85

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری