معنی انداوه

لغت نامه دهخدا

انداوه

انداوه. [اَ وَ / وِ] (اِ) ماله ٔ استادان بنا باشد و آن افزاری است که بدان گل و گچ بر بام و دیوار مالند. (برهان قاطع) (آنندراج). ماله ٔ بنایان که بدان اندود کنند و بام اندایند. اندا و انداوه بدل یکدیگرند. (انجمن آرا). ماله که بدان اندود کنند. (فرهنگ سروری). مسجه. مسیعه. ماله که آلت اندایش است. (شرفنامه ٔ منیری). || شکوه و شکایت. شکوه. || غیبت. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به اندابه و اندایه و ماله شود.


مسیعة

مسیعه. [م ِ ی َ ع َ](ع اِ) انداوه و آن چوب یا آهنی است که بدان گل اندایند.(منتهی الارب)(آنندراج).مالج.(از اقرب الموارد). ماله. انداوه.(دهار). انداوه و ماله که بدان گل اندایند.(ناظم الاطباء).


مسجة

مسجه.[م ِ س َج ْ ج َ](ع اِ) انداوه، و آن چوبی باشد که بدان گِل اندایند.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد).


اندابه

اندابه. [اَ ب َ / ب ِ] (اِ) ماله ٔ گچ مالی. (ناظم الاطباء). ماله ٔ بناها. انداوه. (از شعوری ج 1 ورق 129 ب):
بامچه اندودن کس را بدوغ
خواست ز من عاریت اندابه کیر.
سوزنی (از فرهنگ شعوری).


اندایه

اندایه. [اَ ی َ / ی ِ] (اِ) به معنی انداوه است که ماله ٔ استادان گل کار باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). دست افزاری باشد که بدان کاهگل بیندایند و آنرا ماله نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). انداوه. ماله. (ناظم الاطباء). ماله ٔ بنایی که با آن گل یا گچ بدیوار مالند. (فرهنگ فارسی معین):
بامچه اندودن کس را بدوغ
خواست ز من عاریت اندایه کیر.
سوزنی.
|| شکوه و شکایت. (برهان قاطع). شکوه. (آنندراج). شکایت. (جهانگیری). || غیبت. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). || بهتان. (ناظم الاطباء).


ماله

ماله. [ل َ / ل ِ] (اِ) افزاری که بنایان بدان گل اندایند و گل ماله نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). افزاری که گلکاران بدان کاهگل و گچ و آهک بر دیوار مالند. (برهان). افزاری است که بنایان بدان کاهگل مالند و به گچ دیوار خانه را سفید کنند. (آنندراج). افزاری که با آن کاهگل و گچ و آهک را بر دیوار و غیره مالند و آن راانواع است: ماله ٔ بندکشی، ماله ٔ گل مالی، ماله ٔ گچ مالی و غیره. (فرهنگ فارسی معین). آلتی که بنایان بدان شفته و ملاط گسترند و هموار سازند یا کاهگل و گچ و امثال آن بر دیوار مالند. آلتی آهنین با دستگیره ٔ چوبین که بنا گل و گچ و آهک و غیره را با آن بر بنا هموار کند. مِسیَعَه. مِسَجَّه. مالج. انداوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مِملَق. مالَق. (منتهی الارب).
- ماله کش، آنکه ماله کشد.
- ماله کشی، شغل و عمل ماله کش.
|| چوبی که بر زمین شیار کرده بکشند تا کلوخ شکسته ٔ زمین هموار کنند. (فرهنگ رشیدی). تخته ای را گویند که برزیگران بر زمین شیار کرده بکشند تا کلوخهای آن را نرم کند و زمین را هموار سازد. (برهان). چوبی که در زمین شیار کرده بکشند تا کلوخها نرم شود. (آنندراج). آلتی که برزگران بدان زمین شخم زده را هموار کنند. زوزم. وَزوَز. شَوف. مِسلَفَه. بنکن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مِلطاط. مالق. مَلاّسَه. (منتهی الارب):
تا ماله زند هیچ زمین هیچ کشاورز
تا سجده برد هیچ شمن هیچ صنم را
انگیخته از خانه ٔ او خواهم شادی
آویخته در دشمن او خواهم غم را.
ابوالفرج رونی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
برزگر رفت و نان و دوغ ببرد
ماله و جفت و داس و یوغ ببرد.
سنائی (از فرهنگ رشیدی).
|| سمه ٔ جولاهان باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 452). لیف بود که بدو جولاهگان آهار دهند و به دسته کرده باشند، گروهی سمه گویندش. (نسخه ای از فرهنگ اسدی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سمه ٔ جولاهان بود که بدان تار جامه ها را آهار دهند و آن را از لیف کرده باشند. (فرهنگ اوبهی). افزاری که جولاهگان از خس به مانند جاروب و لیف سازند و با آن تانه را آهار دهند. (برهان) (آنندراج). لیف و جاروب جولاهگان که بدان تانه را آهار دهند. (ناظم الاطباء):
کونی دارد چو کون خواجه ش لت لت
ریشی دارد چو ماله ٔ پت آلود.
عماره (از لغت فرس اسدی چ اقبال، ص 452).
آن ریش پرخدو بین چون ماله ٔ پت آلود
گویی که دوش بر وی تا روز گوه پالود.
عماره (از لغت فرس ایضاً).
چو غرواشه ریشی به سرخی و چندان
که ده ماله از ده یکش بست شاید.
لبیبی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
غرواشه، گیاهی است که جولاهان از او ماله کنند و دسته دسته بندند و بروی چیزی مالند. (لغتنامه ٔ اسدی، یادداشت ایضاً):
چون عنکبوت جولهه چالاک و تیزپای
تن بر مثال ماله و کف همچو ریسمان.
اثیر اخسیکتی (در وصف شتر، از آنندراج).
|| کرم خاکی. غاک کرمه.خراطین. خراتین. گل خواره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
معده ت چاهی است ای رفیق که آن چاه
پر نشود جز به خاک و ریگ و به ماله.
ناصرخسرو.
|| (ص) پر و مالامال بود. (فرهنگ جهانگیری). به معنی مالامال هم آمده است که پر و لبریز باشد. (برهان) (آنندراج). مالامال و لبالب. (ناظم الاطباء). پر. لبریز. لبالب. مقابل خوله:
چو دیهیم ما بیست و شش ساله گشت
ز هر گوهری گنجها ماله گشت.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2921).
سیکیی ده به خانه وام شده ست
پنج از آن خوله، پنج از آن ماله.
سوزنی (از فرهنگ رشیدی).
|| (اِمص) به معنی مالش آمده. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا). به معنی مالش و مالندگی هم هست. (برهان):
بیرون از او کشیدم و گفتم کس ترا
برگو که تابه کیر که داده ست ماله ای.
ادیب صابر (ازفرهنگ جهانگیری).

فرهنگ عمید

انداوه

ماله، مالۀ بنایی که با آن گل یا گچ به دیوار می‌مالند،
شکوه، شکایت،

فرهنگ فارسی هوشیار

انداوه

ماله بنایان


شکایت در فارسی

درنجش موسست گیلک گله گرزش انداوه اندایه گله مندی اندمه بهترین یاران و نزدیکان همه نزد او دارم همیشه اندمه


شکاوه

شکایه شکایت در فارسی درنجش موسست گیلک گله گرزش انداوه اندایه گله مندی اندمه بهترین یاران و نزدیکان همه نزد او دارم همیشه اندمه (رودکی)

حل جدول

انداوه

ماله بنایی

ماله بنایان


ماله بنایی

انداوه


ظرف گل کشی

انداوه


ماله بنایان

انداوه

معادل ابجد

انداوه

67

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری