معنی املا

لغت نامه دهخدا

املا

املا. [اِ] (از ع، مص، اِ) رجوع به املاء شود.

املأ. [اَ ل ًَْ] (ع ن تف) پرتر. (یادداشت مؤلف). || بمجاز، تواناتر و بی نیازتر، گویند: هو املأ القوم، ای اقدرهم و اغناهم. (از اقرب الموارد) (از المنجد). هذا الامر املأ بک،ای املک. (از منتهی الارب). || بمجاز، کاملتر، گویند: فلان املأ لعینی من فلان، ای اتم فی کل شی ٔ منظراً و حسناً. (از اقرب الموارد) (از المنجد).


املا کردن

املاکردن. [اِ ک َ دَ] (مص مرکب) اِکتاب. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). املال. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). مطلبی را تقریر و القا کردن تا دیگری بنویسد: دبیر پیش وی نشسته و نامه ای می نوشت و فضل املا همی کرد. (تاریخ بلعمی). نامه ٔ فتح بخط عراقی و امیر املا کرده بود. (تاریخ بیهقی). گفت این همه را املا این مرد کرده است. (تاریخ بیهقی).
یک زمان ذکر دوست کرد بیان
ساعتی درس عشق کرد املا.
(منسوب بناصرخسرو).
انشا کندش روح و منقح کندش عقل
گردون کند املا و زمانه کند اصغا.
مسعودسعد.
گوشوَر یک بار خندد کر دوبار
چونکه لاغ املا کند یاری بیار.
مولوی (مثنوی).
گر آن جمله را سعدی انشا کند
مگر دفتری دیگر املا کند.
سعدی.
ز دل مجموعه ای هر روز املا می توان کردن
ازین یک قطره خون صد نامه انشا می توان کردن.
صائب (از آنندراج).

فارسی به ترکی

حل جدول

املا

درستنویسی، دیکته

مترادف و متضاد زبان فارسی

املا

درست‌نویسی، دیکته

فارسی به عربی

املا

قواعد الاملاء


املا صحیح

قواعد الاملاء

فرهنگ عمید

املا

مطلبی را تقریر کردن که دیگری بنویسد،
(اسم) مطلبی که معلم بگوید و شاگرد بنویسد،
طریقۀ نوشتن کلمات،
درست نوشتن،

فارسی به انگلیسی

املا

Dictation, Orthography, Spelling


مسابقه‌ املا

Spelling Bee

گویش مازندرانی

املا

مرتعی در بین راه لاسم و نوا در منطقه آمل که آثار قلعه ای قدیمی...


املا – لاسم

نام مرتعی در آمل

فرهنگ فارسی هوشیار

املا

‎ (مصدر) پر کردن، مطلبی را تقریر کردن تا دیگری بنویسد، (اسم) نوشتن مطلبی که بشخص تقریر کنند دیکته، طریقه نوشتن کلمات درست نویسی رسمالخط.


املا ک

(تک: ملک) پادشاهان

فارسی به آلمانی

املا ک

Grundbesitz (m), Herrschaft (f), Nachlaß (m)

معادل ابجد

املا

72

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری