معنی الفت

الفت
معادل ابجد

الفت در معادل ابجد

الفت
  • 511
حل جدول

الفت در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

الفت در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • آمیزش، انس، خو، خوگیری، موالفت، موانست
فرهنگ معین

الفت در فرهنگ معین

  • (مص ل. ) معتاد شدن، انس گرفتن، (اِمص. ) عادت، انس، دوستی، همدمی. [خوانش: (اُ فَ) [ع. الفه]]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

الفت در لغت نامه دهخدا

  • الفت. [اَ ل ُ] (اِ) آلفت و غم و اندوه. || رنج و پریشانی و آشفتگی. (ناظم الاطباء) (استینگاس). رجوع به آلفتن و آلفته شود. توضیح بیشتر ...
  • الفت. [اُ ف َ] (ع اِمص) خو کردن و دوستی، و به لفظ دادن و نهادن و کردن استعمال میشود. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). و نیز با یافتن و داشتن صرف شود. الفه. انس گرفتن و دوستی. (از اقرب الموارد). خوگرفتگی. (صراح). خو گرفتن به کسی. خوگرشدن. خوگری. انس. همدمی. آمیزش. با هم آمیختن. سازواری. اِلف. رجوع به اُلفَه شود: بندگان را بدان فرستاد تا الفت و موافقت زیادت گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 518). خوبتر آنست که ما توسط کنیم از دو جانب تا الفت بجای خویش بازشود. توضیح بیشتر ...
  • الفت. [اَ ف َ] (ع ص) قچقار شاخ درهم پیچیده یا یک شاخ خمیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه سرویش بهم پیچیده باشد. (مهذب الاسماء) (از تاج المصادر بیهقی). آنکه سروش بر هم پیچیده باشد. (مصادر زوزنی). تیس (آهو، گوسفند و بز کوهی نر) که یک شاخ آن خمیده باشد. (از اقرب الموارد). || مرد چپه دست. (منتهی الارب) (آنندراج). اعسر. (اقرب الموارد). || مرد گول. (منتهی الارب) (آنندراج). احمق. مؤنث: لَفْتاء. ج، لُفْت. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

الفت در فرهنگ عمید

  • خو گرفتن، انس گرفتن،

    دوستی، همدمی،
فرهنگ فارسی آزاد

الفت در فرهنگ فارسی آزاد

  • اُلْفَت، خو گرفتن، اُنس گرفتن، دوستی و همدمی،
فارسی به ایتالیایی

الفت در فارسی به ایتالیایی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
قافیه