معنی افسارگسیخته
لغت نامه دهخدا
افسارگسیخته. [اَ گ ُ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب) مهارگسسته. بی تربیت. بی نظم. لاابالی. سرخود. خودکامه. و رجوع به افسار و فسار و ترکیبات آن شود. || نوعی از رفتار اسب و غیره. (یادداشت مؤلف).
پابندبریده
پابندبریده. [ب َ ب ُ دَ / دِ] (ن مف مرکب) عنان گسسته. افسارگسیخته. || مجازاً، لاابالی.
رسن بریده
رسن بریده. [رَ سَم ْ ب ُ دَ] (ن مف مرکب) افسارگسیخته. بی بندوبار:
کآن شیفته ٔ رسن بریده
دیوانه ٔ ماه نو ندیده.
نظامی.
افسارگسسته
افسارگسسته. [اَ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب) بی تربیت. خلیعالعذار. لاابالی. فسارگسیخته. بی بندوبار. فسارآخته. دهنه سرخود. خودکامه. افسارگسیخته. (یادداشت مؤلف).
افسارسرخود
افسارسرخود. [اَ س َ خوَدْ / خُدْ] (ص مرکب) افسارگسیخته. بلامانع. آنکه اختیارش بدست خودش باشد. || نوعی از راندن اسب. (یادداشت مؤلف). رجوع به افسار و فسار شود.
فرهنگ معین
(~. گُ تِ) (ص.) گستاخ، بی - پروا، وحشی.
فرهنگ عمید
شخص خودسر،
آنکه از قانون و مقررات سرپیچی کند و به میل خود رفتار کند،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
رها، لجامگسیخته، ول،
(متضاد) مهار
لجامگسیخته
افسارگسیخته، سرکش، گسستهعنان، گسستهمهار،
(متضاد) مهار
گویش مازندرانی
افسارگسیخته، بی بندوبار
بی لشت لاغوم
افسارگسیخته، بی بندوبار
بوسه رونکی
مصر شدن، اصرار کردن، ول رها افسارگسیخته، هرزه
بیوگرافی
بازیگر (1961، کالیفرنیا- آمریکا) دوران دبستان و دبیرستان را در اتریش گذراند. وارد کلاسهیا آموزش بازیگری لی استراسبرگ شد. ویژگیهای فیزیکی دمورنی، موهای بلوند بلند، چهره ملیح و چشمهایی گیرا توجه همگان را جلب کرد. از فیلمهایش: از صمیم قلب، قطار افسارگسیخته، خدا زن را آفرید، شعله آتش، یک زن مزاحم، دیو و دلبر، گهواره را تکان میدهد، گناهکار، سه تفنگدار، هرگز با غریبهها صحبت نکن، زن شیاد، میز برای یک نفر.
معادل ابجد
1437