معنی استراق
لغت نامه دهخدا
استراق. [اِ ت ِ] (ع مص) دزدیدن. دزدیده کردن. (منتهی الارب).
- استراق سمع، دزدیده گوش بداشتن. (زوزنی). دزدیده گوش بسخن فراداشتن. گوش بسخن کسی داشتن. (غیاث). گوش ایستادن. دزدیده گوش کردن. گوش داشتن پنهانی سخن کسی را. گوش دادن نهانی سخن کسی را. (منتهی الارب).
- استراق نظر، دزدیده دیدن.
فرهنگ عمید
دزدیدن،
کار دیگری را به خود نسبت دادن،
* استراقِ سمع: پنهانی گوش دادن به سخن دیگران،
حل جدول
فرهنگ فارسی آزاد
فرهنگ معین
(مص م.) دزدیدن، (مص ل.) دزدیده کاری کردن. [خوانش: (اِ تِ) [ع.]]
استراق سمع
(~ سَ) [ع.] (مص م.) پنهانی به سخن کسی گوش کردن.
مترادف و متضاد زبان فارسی
دزدی، دستبرد، سرقت
فرهنگ فارسی هوشیار
دزدیدن
فرهنگ واژههای فارسی سره
شنود، فال گوش ایستادن
کلمات بیگانه به فارسی
شنود
فارسی به آلمانی
Lauschen [verb]
فارسی به عربی
تصنه، تنصت تنصتا
معادل ابجد
762