معنی ارت
لغت نامه دهخدا
ارت. [اَ رَت ت] (ع اِ) از اعلام مردان.
ارت. [اِرْ رَ] (ع اِ) رجوع به ارّه شود.
ارت. [اَ] (حرف ربط + ضمیر) مخفف اگر تو. اگر ترا:
گرد گرداب مگرد ارت نیاموخت شنا
که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری.
لبیبی (از فرهنگ اسدی نخجوانی).
ارت. [اَ رَت ت] (ع ص) گنگلاج. شکسته زبان. گرفته سخن. (مهذب الاسماء). آنک زبان وی درآویزد در سخن. (تاج المصادر بیهقی). آنکه زبانش درآویزد در سخن گفتن. (زوزنی).
ارت شیرا
ارت شیرا. [اَ ت َ] (اِخ) اَرت َشیرَ. نام اردشیر در پارسی باستان. (ایران باستان ص 1550).
ارت سیراس
ارت سیراس. [اَ ت َ] (اِخ) نام دو تن از رجال درباری ایران بقول کتزیاس. (ایران باستان ص 1550).
ارت نوبچات
ارت نوبچات. [اَ ت َ ن َ وَ] (اِخ) پسر نِموپَت از خاندان فراتاکار. رجوع به ایران باستان ص 2627 شود.
کومس ارت
کومس ارت. [] (اِخ) دهی است از تغزغز بر سر کوهی و مردمان وی صیادند. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 77).
ارت بازان
ارت بازان. [اَ ت ُ] (اِخ) پسر داریوش بزرگ و برادر پدری خشیارشا و مادر او، دخترگِئوبَروَ (گِبریاس) بود. (ایران باستان ص 1465).
ارت خشثر
ارت خشثر. [اَ ت َ ش َ رَ] (اِخ) نام اردشیر در کتیبه های هخامنشی. رجوع به ایران باستان ص 991 و 1550 و اردشیر و ارتخشثتا و ارتخششتا شود.
ارت میزیوم
ارت میزیوم. [اَ ت ِ] (اِخ) دماغه ای در ساحل شمالی جزیره ٔ اوبِه، که در قرب آن یونانیان بحریه ٔ خشیارشا را شکست دادند (در 480 ق. م.). رجوع به ایران باستان ص 791 و 801 شود.
اغراج ارت
اغراج ارت. [] (اِخ) منزلی است به تغزغز، و هرگز از برف خالی نبود و اندر وی ددگان وگوزنان بسیارند. (حدود العالم). || و نیزنام کوهی است ممتد در ناحیت یغما. (حدود العالم).
ارت خشتر
ارت خشتر. [اَ ت َ ش َ رَ] (اِخ) نام اردشیر هخامنشی بزبان پارسی باستان. این نام در کتیبه ٔ تخت جمشید یاد شده است.رجوع به اردشیر و ایران باستان ص 1536 و 2627 شود.
حل جدول
سیم زمین در اصطلاح برقکاران
گویش مازندرانی
مال امانتی، مفهوم کنایی:سست و بی حال
معادل ابجد
601