معنی احوالات

لغت نامه دهخدا

احوالات

احوالات. [اَح ْ] (ع اِ) ج ِ احوال. چگونگیها. سرگذشتها. حالتها:شرح احوالات تلک هندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413).


سجل احوال

سجل احوال. [س ِ ج ِل ْ ل ِ اَح ْ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) (اداره ٔ...) اداره ٔ آمار و ثبت احوال، اداره ای است که در آنجا احوالات شخصی از لحاظ پدر و مادر و اقامتگاه و تولد ثبت میشود. رجوع به سجل شود.


سوانح

سوانح. [س َ ن ِ] (ع اِ) عبارت است از احوالات و رویدادها. مگر اکثر استعمال این لفظ در رویدادهای متوحش و ناپسندیده باشد. ج ِ سانحه. (از غیاث اللغات). اتفاقات. حوادث. اتفاقات ناگهانی و هر حادثه که ناگهانی روی دهد. رویدادهای متوحش و ناپسندیده. (ناظم الاطباء): در عوارض حاجات و سوانح مهمات... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). و دیگر چون عرصه ٔ ملک ایشان عریض و بسیط شد و سوانح مهمات نازل. (جهانگشای جوینی).


سعید طائی

سعید طائی. [س َ] (اِخ) حکیم... جامع کمالات و صاحب احوالات پسندیده بود. در سخنگویی پایه ٔ عالی داشته. محمد عوفی او را توصیف کرده و اشعارش را در کتاب خود آورده او را معاصر سلاطین و آل سلجوق دانسته. او راست:
غم مخور ای بخرد این جهان بنماند
هرچه تو بینی خود آنچنان بنماند
راحت و شادیش پایدار نباشد
گریه و زاریش جاودان بنماند.
(از مجمعالفصحاء ج 1 ص 248).
حکیم الکامل ملقب بزین الشعراء و در شماره ٔ شعرای دوره سلجوق آورده است. رجوع به تاریخ ادبیات صفا صص 694- 695 شود.


تأنف

تأنف. [ت َ ءَن ْ ن ُ] (ع مص) عار و ننگ داشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). ضجرت. بیزاری. دلتنگی. (از دزی ج 1 ص 41): شار از سر ضجرت و تحکم و تأنف از بی مبالاتی غلام طیره شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 تهران ص 345).از این احوالات و مقالات تأنف نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 431). || راغب شدن زن از بارداری بمأکولات گوناگون و نوبه نو. گویند: انها لتتأنف الشهوات. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). ویار کردن زن در آبستنی. || تأنف طعام، نخوردن از آن چیزی. (از قطر المحیط). || تأنف دوستان را؛ طلب کردن ایشان را در حالی که کراهت داشته باشند و با هیچ کس آمیزش نکنند. (از اقرب الموارد).


محمد حسین

محمد حسین. [م ُ ح َم ْ م َ ح ُ س َ] (اِخ) ابن خلف تبریزی، متخلص به برهان. از احوالات او به علت قلت منابع اطلاع جامعی در دست نیست، اما بنابرآنچه در مقدمه ٔ برهان قاطع مصرح است این کتاب را به نام سلطان عبداﷲقطب شاه پادشاه شیعی مذهب گلنکده مصدر کرده است و این سلطان ششمین پادشاه از سلسله ٔ سلاطین جنوب هندوستان است که بعد از سلاطین بهمنی از 918- 1083 هَ. ق. در یک قسمت از فلات دکن حکمرانی می کرده اند و سلطان عبداﷲ ممدوح و معاصر برهان تبریزی در سال 1023 هَ. ق. متولد شده و در سال 1036 هَ. ق. به تخت سلطنت نشسته است و در سال 1083 هَ. ق. وفات یافته است. (مقدمه ٔبرهان قاطع چ معین). و رجوع به برهان تبریزی شود.


رسومات

رسومات. [رُ] (از ع، اِ) ج ِ رسوم. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). رسوم ج ِ رسم را دوباره با الف و تاءجمع بسته اند و برخلاف قواعد زبان عربی است. و همچنین است: احوالات، امورات، حبوبات، حوادثات، عیوبات، عوارضات، فتوحات، فیوضات، قبوضات، قروضات، لوازمات و امثال آنها. (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ 5). رجوع به رسوم شود. || حقوق و عوارض. (فرهنگ فارسی معین). || آنچه از محصول برای پرداخت مزد مأموران محلی مانند کدخدا و دشتبان و حمامی و آهنگر و نجار و غیره کسر می گردد. (از فرهنگ فارسی معین): شغل مشارالیه آن است که محصولات مستغلات دیوانی تمام ممالک محروسه و... و سرانه ٔ هنود و سوق الدواب و رسومات ارباب مناصب دیوان اعلی... در سرکار ضابطنویس داد و ستد می شود. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 42). تمامت تیولات و همه... و رسومات وزراء و مستوفیان و کلانتران و مواجب ارباب قلم... داد و ستد و تنخواه داده می شود. (تذکره الملوک ص 17). وزیران دیوان اعلی که مواجبی ندارد و به شرح جزو رسم الوزاره و غیره و انعام و رسومات در وجه او مقرر است... (تذکره الملوک ص 52). || در اصطلاح امروزه کارخانه ٔ مشروب سازی را گویند. (یادداشت مؤلف).
- کارخانه ٔ رسومات، کارخانه ٔ مشروب سازی. (فرهنگ فارسی معین).


صافی اصفهانی

صافی اصفهانی. [ی ِ اِ ف َ] (اِخ) مؤلف آتشکده وی را در شمار معاصرین خویش آرد و گوید: نام او میرزا جعفر و از سادات رفیعالدرجات اصفهان و جوانی خلیق و مهربان و شاعر شیرین زبان است. طبعی بسیار خوش داشت. صحبت وی مکرر اتفاق افتاده. این اشعار از اوست:
کشد تا نشنود فریاد ما را
ستم بین صیدکش صیاد ما را
ستم باشد خطا بر ما گرفتن
ندیده روی ترکان خطا را.
(آتشکده ٔ آذر ص 381).
صاحب مجمعالفصحاء گوید: وی از مشاهیر شعرای عصر خود بود و غالباً غزلسرائی میکردولی در آخر عمر یک منظومه به نام شهنشاهنامه در احوالات و جنگهای حضرت رسول (ص) و علی (ع) بسرود و ده سال در آن رنج برد و سپس کتاب را به دربار فتح علیشاه هدیه کرد. وی مثنویی نیز به نام گلشن خیال دارد. صافی بسال 1219 هَ. ق. در اصفهان درگذشت و در مقبره ٔ میر ابوالقاسم فندرسکی دفن شد. این اشعار از مثنوی گلشن خیال اوست:
مردان صبور نیک مردند
صاحب دل و چاره ساز دردند
صبر است علاج درد گفتم
سفتم گهری ّ و نیک سفتم
خورشید مراد زیر ابر است
اکسیر مراد چیست صبر است
تخمی که به صبر از زمین رست
بارش به مراد خاطر تست.
(از مجمعالفصحاء ج 2 صص 317- 324).


نابال

نابال. (اِخ) مردی بوده است در عهد داود پیغمبر. درقاموس کتاب مقدس آمده است: نابال (به معنی احمق) مردی توانگر بوده که مواشی وی سه هزار گوسفند و هزار بزدر کرمل بود و هنگامی که وی مشغول چراندن گوسفندان خود بود داود بنزد وی فرستاده از احوالات سلامتی وی باز پرسید در ضمن با نهایت لطف و نرمی درخواستی نمود لکن چون نابال مردی حسدپیشه و بخالت اندیشه بود فرستادگان داود را بدرشتی جواب داد و دست تهی گسیل داشت، بنابراین داود چهارصد نفر از بندگان خود را امر فرمودکه سلاح بر خود استوار کرده از برای هلاک نابال بروندو اموال وی را بغارت برند اما چون ابی جایل زوجه ٔ جمیله و عفیفه و عاقله ٔ نابال بود هدیه ای بسزا تدارک نموده باستقبال داود شتافت و وی را ملاقات نمود و عطایا را گذارنیده معذرت طلبید. داود از سر خطایای او درگذشت و چون از ملاقات داود مراجعت نمود زوج خود را مست یافت علیهذا او را بحال خود گذاشت. سحرگاهان چون باز بهوش آمده بود وی را از ماجرا مطلع ساخته آن مردخسیس حسدپیشه نبضش ساقط شده پس از ده روز دیگر زندگانی را وداع گفت و داود از استماع این خبر خداوند رامتبارک خوانده شکر نمود که وی را از انتقام بازداشته خود از دشمن وی انتقام کشید. (قاموس کتاب مقدس).


چاشنی گیر

چاشنی گیر. (اِخ) حسام الدین بدر از امرای مصر که در عهد سلطنت ملک ناصر (از پادشاهان سلسله ٔ ممالیک مصر) میزیسته و مؤلف حبیب السیر در احوالات وی نوشته است که: «حسام الدین بدر چاشنی گیر با سیف الدین سالار که هر دو تن از امرای نامی مصر بودند بسال 707 هَ. ق. چون عرصه ٔ مملکت مصر را خالی دیدند با المستکفی باﷲ که از طرف ملک ناصر به خلافت مصر منصوب شده بود هوس استقلال مصر را در خاطر راه دادند و اعیان و اشراف مصر را مجتمع ساختند و در تعیین پادشاهی که از عهده ٔ ضبط حوزه ٔ اسلام بیرون تواند آمد مشورت نمودند و همگی چاشنی گیر رابسلطنت انتخاب کردند و چاشنی گیر زمام امور را بدست سیف الدین سالار سپرد و منصب نیابت را به پیرعلی قیچاق تفویض کرد و خود را لقب ملک مظفر داد سپس نامه ای به ملک ناصر نوشت و پادشاهی خود را بدو اعلام نمود. ملک ناصر از طغیان چاشنی گیر آشفته خاطر شد و از حصار کرک که هواخواهان خود را در آنجا مجتمع ساخته بود با حاکم دمشق و دیگر کسانی که سلطنت ملک مظفر (چاشنی گیر) را تمکین نکرده بودند ارتباط برقرار ساخت و آنگاه از کرک به دمشق رفت و با امرای آن شهر پیمان بست و بسال 708 هَ. ق. از دمشق به قصد گوشمال دادن چاشنی گیرعزیمت مصر کرد. چاشنی گیر چون عرصه را تنگ دید فرار نمود لیکن بدست قراسنقور و منکوتیمور در منزل «چاه اتابک » دستگیر شد و او را پس از دستگیری بحضور ملک ناصر بردند. ملک ناصر فرمان داد تا دو چشم او را کور کنند لیکن چاشنی گیر به التماس فرمان کشتن خود را از ملک ناصر و امرا درخواست کرد و ارکان دولت این ملتمس را پذیرفته او را [چاشنی گیر را] به زه کمان از میان برداشتند». (تاریخ حبیب السیر ج 3 صص 261- 263)


سجل

سجل. [س ِ ج ِل ل / س ِ ج ِ] (از ع، اِ) چک با مهر. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث):
مشتری چک نویس قدر تو بس
که سعادت سجل آن چک تست.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 526).
|| نویسنده. (منتهی الارب) (آنندراج). || مرد بلغت حبشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || نامه. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (شرفنامه) (المعرب جوالیقی). || زینهارنامه. (ملخص اللغات). || حکم. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (متن اللغه) (شرفنامه) (زمخشری) (دهار). فتوی قاضی. (ناظم الاطباء). قباله ٔ شرعی. (غیاث):
غیر نطق و غیر ایما و سجل
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل.
مولوی.
چو قاضی بفکرت نویسد سجل
نگردد ز دستاربندان خجل.
سعدی (بوستان).
|| عهد و پیمان و مانند آن. (منتهی الارب). عهد و پیمان. ج، سجلات. (آنندراج). کتاب عهد. (اقرب الموارد):
چون بخون خویشتن بستم سجل
هر سرشکی را گوایی یافتم.
عطار.
سجل دل بخون نبشتم و لیک
نیست یک تن گواه این سجلم.
عطار.
|| طومار. (ناظم الاطباء):
قاصد بخشش جهان در دو قدم درنوشت
چرخ و زمین چون سجل هر دو بهم درنوشت.
خاقانی.
|| رقمزده. ثبت شده:
هر ثنایی که گفتم او را من
سجلست او بصدر دیوانم.
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 337).
|| پیاده ٔ حاکم. (شرفنامه). پیاده ٔ قاضی. ابومریم. رجوع به کلمات فوق شود. || شناسنامه. ورقه ٔ هویت. نوشته ای است که برای شناسایی شخص جهت توصیف و بیان احوالات شخصی فرد از طرف اداره ٔ آمار و ثبت احوال صادر میشود، و در آن تاریخ تولد و ذکر نام پدر و مادر و سایر خصوصیات بعدی از قبیل تاریخ ازدواج و فوت و اولاد در آن ثبت و ضبط میشود. نام و نشان. (فرهنگستان). || نورده. || دفتر. || دفتر قضاوت و عدالت. || تصدیق نامه. دفتردار قاضی و یا خود قاضی. || دفتر حقوق و کارهای متعلق بعامه و جز آن. (ناظم الاطباء).

حل جدول

احوالات

سرگذشتها

فرهنگ فارسی هوشیار

احوالات

در فارسی احوال را به گونه ی تک (مفرد) به کار می برند و آن را با }} ات {{ بسیار می کنند چگونگی ها کار و بارها جاورها حالتها، چگونگیها

واژه پیشنهادی

جمع احوال

احوالات

فرهنگ عمید

نسیب

(ادبی) ابیات آغازین قصیده به ویژه ابیاتی که مشتمل بر احوالات عاشقانه است،
(اسم، صفت) [قدیمی] بانسب، شخص عالی‌نسب،
[قدیمی] خویش، خویشاوند،

معادل ابجد

احوالات

447

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری