معنی اجمالاً

لغت نامه دهخدا

اجمالاً

اجمالاً. [اِ لَن ْ] (ع ق) خلاصهً. مختصراً. ایجازاً. بالاجمال. بالجمله. مقابل تفصیلاً.


تفصیلاً

تفصیلاً. [ت َ لَن] (ق) مشروحاً و مفصلاً. (ناظم الاطباء). مقابل اجمالاً.


مجملاً

مجملاً. [م ُ م َ لَن ْ] (ع ق) نتیجه ٔ کلام و مختصراً و ما حصل کلام. (ناظم الاطباء). بطور اختصار. بطور خلاصه. اختصاراً. اجمالاً. و رجوع به مجمل شود.


زنجه

زنجه. [زَ ج َ / ج ِ] (اِ) درد اندرون شکم و زحیر باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). درد شکم. زحیر. (فرهنگ فارسی معین). در فرهنگ بمعنی درد درون و زحیر آمده. (انجمن آرا) (آنندراج):
ای بس که کشد زحیر و زنجه
آن کو بچه باز و طفل گایست.
ابن یمین (از انجمن آرا).
|| بمعنی گریه و نوحه و مویه هم آمده است. (برهان). گریه. مویه. ناله. (ناظم الاطباء). نوحه و مویه. (فرهنگ فارسی معین). بمعنی نوحه و اینکه صاحب فرهنگ زمنج بمعنی نوحه گفته سهو کرده چه زنج و زنجه بمعنی نوحه است، چنانکه فخرالدین ابوالمعالی گفته:
به مرگ دیگران تا چند زنجه
که مرگ آرد ترا هم در شکنجه.
(انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به زنج شود. || تسلسل را نیز گویند. (برهان). بمعنی تسلسل که برادر دور است و اجمالاً معنی تسلسل آنکه عددی و بعدی وجود داشته باشد که غیرمتناهی بود و این محال است. (انجمن آرا) (آنندراج). تسلسل. (ناظم الاطباء). از برساخته های فرقه ٔ آذرکیوان است.رجوع به فرهنگ دساتیر ص 249 شود.


شول

شول. (اِخ) نام قبیله ای است از قبایل فارس. این قبیله نخستین بار در لرستان سکونت داشت و در حدود سال 300 هَ. ق. نیمی از لرستان را تحت فرماندهی قرار داده بود و بوسیله ٔ سیف الدین ماکان روزبهان (که اجداد او از دوره ٔ ساسانیان بر این منطقه حکومت داشتند) اداره میشد و او را با لقب پیشوا میخواندند. مورخان اسلامی اطلاعی از این قبیله نداده اند، ولی نجم الدین که از نوادگان او بود در زمان حمداﷲ مستوفی در این منطقه حکومت میکرد. ابن بطوطه (748 هَ. ق.) در راه شیراز به کازرون به قبیله ٔ شول برخورد کرده است و گوید که آنان قبیله ای از اعاجم اند که صحرانشینندو میان آنها مردمانی پرهیزگار و متقی وجود دارد. شهاب الدین العمری (متوفی بسال 749 هَ. ق.) گوید که قبیله ٔ شول با شبانکاره خویشاوندی مستحکمی دارند. اجمالاً کوچیدن شولها و تمایل آنان به جنگ و پیکار و حمله های قبایل مجاور علیه آنها از علل ازهم پاشیدگی ایشان و مستهلک شدنشان در دیگران بوده است و اکنون در منطقه ٔ فارس آثار مختصری از آنان بجای مانده است مانند:شول گب (کوهی در شمال بوشهر)، داره شولی (قبیله ای ازقشقائی)، دو قریه بنام شول یکی نزدیک دالکی و دیگری نزدیک شمال غرب شیراز است و شاید قریه ٔ شولی که در خارج شهر بوده است آخرین دژ قبیله ٔ شول بوده و از سبک معماری خانه ها پیداست که در حفظ و نگاهداری سنتهای ایرانی و خصوصیات آن میکوشیدند. رجوع به دائره المعارف اسلام و فهرست اعلام تاریخ گزیده و تاریخ غازان ص 287 و تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 114 شود:
جهان آسوده گشت از دزد و طرار
ز کرد و شول و ترک و مرد عیار.
(ویس و رامین).
از لور و شول و فارس صدهزار مرد پیاده جمع کنیم. (جهانگشای جوینی). در آنجالشکری بسیار از کرد و ترکمان و شول بودند. (ذیل جامعالتواریخ رشیدی).
- بلادالشول. رجوع به شولستان شود.


قرون وسطی

قرون وسطی. [ق ُ ن ِ وُ طا] (اِخ) فاصله ٔ میان سقوط روم به سال 395 م. تا فتح استانبول به دست محمد ثانی ملقب به فاتح به سال 1453 م. را در اصطلاح قرون وسطی گویند. (یادداشت مؤلف). در دائرهالمعارف بریتانیکا آمده است: اصطلاح قرون وسطی کاملاً جدید است و آن از طرف نویسندگانی که درباره ٔ این دوره کار میکردند جعل شده و مبین اختلافی است که آنان بین قرون بعد از سقوط دنیای قدیم با عهد خود احساس میکردند، چه نسبت به ایشان جهان یونان قدیم و روم نزدیکتر و قابل فهم تر از اروپایی بود که تحت انقیاد سیستم مذهبی اداره میشد. لازم نیست که گفته شود مردان و زنانی که در ظرف هزار سال یا قبل از دوره ٔ «تجدیدنظر» زندگی میکردند توجه داشتند که در عهد قرون وسطی زندگی میکنند ولی تعداد کمی بودند و در میان آنها پترارک از همه مشهورتر است که احساس میکردند به دوره ٔ ظلمت و تاریکی افتاده اند و این دوره از افول امپراطوری روم شروع میشود و ممکن است تا وقتی که «روم بخواهد خود را بشناسد» ادامه یابد. به نظر نمی آید دوره ٔ قرون وسطی به وسیله ٔ مردم خود احساس شده باشد یعنی مردمی که در قرون وسطی زندگی میکردند خود را قرون وسطائی شناخته باشندبه هرحال این اصطلاح از مجعولات متخصصین است و اجمالاً قرون وسطی شناس به کسی اطلاق میشود که در تاریخ دوره ٔ قرون وسطی کار میکند، در مقابل دانشمند دوره ٔ جدید که سروکارش با قرن جدید است. اشخاصی که نخست این اصطلاح را به کار بردند قصدشان تعبیری از معنی آزادی بود وضمناً مفهوم تاریخی قرون وسطی به یک سلسله دوران کاملاً مشخصی اطلاق میشد که در چهارچوب زمان قرار داشت. البته آنها از این دوران نقش قرن مشخصی را نشان نمیدادند ولی طرحی از تاریخ میریختند که زمانش از باغ عدن شروع میشد و تا برگشت ثانوی مسیح ختم میگشت. این طرح هزار سال یعنی از قرن پنجم تا قرن پانزدهم م. را معین میکرد و به نام قرون وسطی نشان میداد. امروز اطلاعات ما راجع به قرون وسطی کاملاً فرق کرده، زیرا بینش ما به نسبت تمدن ماقبل قرون وسطی که با آن در تماس بود بیشتر شده است. (از دائرهالمعارف بریتانیکا).


لف و نشر

لف و نشر. [ل َف ْ ف ُ ن َ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) (از: لف، پیچیدن + نشر، پراکنده کردن) (اصطلاح بدیع) در اصطلاح بدیع، ذکر چند چیزاست در محل واحد و این لف است و بعد آوردن چند چیز دیگر که منطبق آن است بلاتعیین و این را نشر گویند. این صنعت چنان است که نخست چند چیز را ذکر کنند و بعداز آن معانی متعلقه به هر یک را مذکور سازند بدون تعیین از روی اعتماد به فهم سامع، و آن بر دو قسم است: مرتب و غیرمرتب که مشوش نیز نامند. مرتب آن است که نشر بر ترتیب لف باشد، چنانکه ابونصر فراهی گوید:
لف و نشر مرتب آن را دان
که دو لفظ آورند و دو معنی
لفظ اول به معنی اول
لفظ ثانی به معنی ثانی.
مثال:
فعل المدام و لونها و مذاقها
فی مقلتیه و وجنتیه و ریقه.
ابن حیوس.
فروشد به ماهی و برشد به ماه
بن نیزه و قبه ٔبارگاه.
فردوسی.
به روز نبرد آن یل ارجمند
به شمشیر و خنجر به گرز و کمند
برید و درید و شکست و ببست
یلان را سر و سینه و پا و دست.
فردوسی.
مصراع دوم لف است و چهارم نشر است ومصراع سوم نشر دوم است و لف چهارم.
بسوزد بدوزددل و دست دانا
به بی خیر خارش به بی نور نارش.
ناصرخسرو.
(مصراع اول لف و نشر مرتب و مصراع دوم لف و نشر مشوش یا نامرتب است).
گفتم چو رشوه بودو ریا مال و زهدشان
ای کردگار باز به چه مبتلی شدم.
ناصرخسرو.
جان و دل ولی ّ و عدوی تو روز و شب
از وعده و وعید تو پر نور و نار باد.
مسعودسعد.
دست با رحم و تیغ بی رحمش
گه زرافشان و گه سرافشان باد.
مسعودسعد.
از عفو و خشم تو دو نمونه ست روز و شب
وز مهر و کین تو دو نمونه ست شهد و سم.
مسعودسعد.
آن روشن و تیره عارض و زلفش
چون روی پری است و رای اهریمن.
مسعودسعد.
نور و ظلمت بود به عفو و به خشم
آب و آتش بود به مهر وبه کین.
مسعودسعد.
آری به قوت و مدد و تربیت شود
باران و برگ و گل، گهر و اطلس و عسل.
انوری.
دوم آن است که نشر بر ترتیب لف نباشد، چنانکه ابونصر فراهی گوید:
لف و نشر مشوش آن را دان
که دو لفظ آورند و دو معنی
لفظ ثانی به معنی اول
لفظ اول به معنی ثانی.
و آن بر دو قسم است: یا بعکس ترتیب لف است چون:
خاک پنداری به ماء و مشتری آبستن است
مرغ پنداری که هست اندر گلستان شیرخوار
این یکی گویا چرا شد نارسیده چون مسیح
وآن دگر بی شوی چون مریم چرا برداشت بار.
منوچهری.
چون ز گهر سخن رود وز شرف و جلال و کین
چون اسد و اثیر و خور نوری و ناری و نری.
خاقانی.
و یا آنکه مختلط و درهم است چنانکه در این بیت:
در باغ شد از قد و رخ و زلف تو بی آب
گلبرگ تری، سرو سهی سنبل سیراب.
و گاهی لفظ لقب مجمل شود، چنانکه در آیه ٔ شریفه ٔ: و قالوا کونوا هوداً اءَو نصاری. (قرآن 135/2). ضمیر قالوا راجع است به یهود و نصاری، ای قال الیهود للیهود کونوا هوداً و قال النصاری للنصاری کونوا نصاری. و چنانکه در شعر حکیم سنائی:
زاده از یکدگر به علم و به دم
آدم از احمد احمد از آدم.
(هنجار گفتار تقوی صص 247-248).
جرجانی در تعریفات گوید: هو ان تلف شیئین ثم تاتی بتفسیر هما جملهثقه بان السامع یرد الی کل واحد منهما ماله کقوله تعالی: و من رحمته جعل لکم اللیل و النهار لتسکنوا فیه و لتبتغوا من فضله. (قرآن 73/28). و من النظم قول الشاعر:
الست انت الذی من ورد لعمته
و ورد حشمته اجنی و اغترف
و قدیسمی الترتیب ایضاً. (تعریفات).
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد:
عند اهل البدیع هو من المحسنات المعنویه. و هو ان یذکر شیئان او اشیاء اما تفصیلاً بالنص ّ علی کل واحد او اجمالاً بان یؤتی بلفظ یشتمل علی متعدّد ثم یذکر اشیاء علی عدد ذلک کل ّ واحدیرجع الی واحد من المتقدّم و لاینص ّ، علی ذلک الرجوع. بل یفوّض الی عقل السامع ردّ کل واحد الی مایلیق به، و ذکر الاشیاء الاولی تفصیلاً او اجمالاً یسمی، باللف بالفتح، و ذکر الاشیاء الثانیه الراجعه الی الاولی یسمی بالنشر و التفصیلی ضربان لان ّ النشر اما علی ترتیب اللف بان یکون الاوّل من النشر للاوّل من اللف ّ و الثانی للثانی. وهکذا علی الترتیب کقوله تعالی: و من رحمته جعل لکم اللیل و النهار لتسکنوا فیه و لتبتغوه من فضله. (قرآن 73/28). ذکر اللیل و النهار علی التفصیل. ثم ذکرما للیل و هو السکون فیه و ما للنهار و هوالابتغاء من فضل اﷲ تعالی علی الترتیب، و اما علی غیرترتیب اللف و هو ضربان لانه اما ان یکون الاول من النشر للاخر من اللف، و الثانی لماقبله. و هکذا علی الترتیب و لیسم معکوس الترتیب. کقوله تعالی: حتی یقول الرّسول و الذین آمنوا معه. متی نصراﷲ اءَلا اًِن ّ نصراﷲ قریب. (قرآن 214/2). قالوا متی نصراﷲ قول الذین آمنوا و الا ان نصراﷲ قریب قول الرّسول، او لایکون کذلک و لیسم مختلط الترتیب کقولک هو الشمس و اسد و بحر جوداً و بهاءّ و شجاعهً و الاجمالی کقوله تعالی: و قالوا لن یدخل اًِلاّ من کان هوداً او نصاری (قرآن 111/2)، ای وقالت الیهود لن یدخل الجنه الاّ من کان هوداً و قالت النصاری لن یدخل الجّنه الامن من کان نصاری. فلف ّ بین القولین لثبوت العناد بین الیهود و النصاری فلایمکن ان یقول احد الفریقین بدخول الفریق الاخر الجنهفوثق بالعقل فی انه یرد کل قول الی فریقه لامن اللبس و قائل ذلک یهود المدینه و نصاری نجران و اندفع بهذا ما قیل لماکان اللف بطریق الجمع کان المناسب ان یکون النشر کذلک لان ردّ السامع مقول کل فریق الی صاحبه فیما اذا کان الامران مقولین فلکمه اولا یفید مقولیه احد الامرین و وجه الدّفع ان ّ مقول المجموع لم یکن دخول الفریقین بل دخول احدهما کما عرفت و هذا الضرب لایتصور فیه الترتیب و عدمه. قیل قد یکون الاجمال فی النشرلافی اللف ّ بان یؤتی بمتعدد ثم بلفظ یشتمل علی متعدّد یصلح لهما کقوله تعالی: حتی یتبین لکم الخیط الأَبیض من الأَسود من الفجر (قرآن 187/2) علی قول ابی عبیده ان ّ الخیط الاسود ارید به الفجر الکاذب لا اللیل وقال الزّمخشری قوله تعالی: و من آیاته منامکم باللیل و النهار و ابتغاؤکم من فضله (قرآن 23/30) من باب اللف و تقدیره و من آیاته منامکم و ابتغاؤکم من فضله باللیل و النهار الا انه فصل بین منامکم و ابتغاؤکم باللیل و النهار لانهما زمانان و الزّمان و الواقعفیه کشی ٔ واحد مع اقامه اللف علی الاتحاد. وههنا نوع آخر من اللف لطیف المسلک بالنسبه الی النوع الاوّل. و هو ان یذکر متعدّد علی التفصیل ثم یذکر مالکل و یؤتی بعده بذکر ذلک المتعدد علی الاجمال ملفوظاً او مقدراً فیقع النشر بین لفین احدهما مفصل و الآخر مجمل و هذا معنی لطف مسلکه. و ذلک کما تقول ضربت زیداً و اعطیت عمرواً و خرجت من بلد کذا و للتأدیب و الاکرام و مخافه الشر فعلت ذلک هکذا یستفاد من الاتقان و المطول و حواشیه.


مجمل

مجمل. [م ُ م َ] (ع ص) فراهم آورده و در هم کرده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || آیه ای که معنی آن محتاج به تفصیل باشد. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قسمی از آیات قرآنیه که به ظاهر آن مراد معلوم نشود مفصلاً مثل و اَقیموا الصلوه. و آتوا الزکوه. وﷲ علی الناس حج البیت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
نه اندر کُتْب ایزد مجملی ماند
که آن نشنیدم از دانا مفسر.
ناصرخسرو.
|| هر کلامی که محتاج به شرح و تفسیر باشد. (ناظم الاطباء). آنچه محتاج به بیان باشد. مقابل مفصل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
مفصل صورت جسم است و مجمل صورت ذاتت
به هم این هر دو نفس آمد سزای حکمت و عرفان.
ناصرخسرو.
و آن هر چه ناگفته مانده است در خاتمت کتاب شرح آن داده شود، مجمل است. (مجمل التواریخ و القصص ص 265). تو ندانسته ای که اول استماع از لذت سماع گوش است، مجمل این بیان از نص قرآن... (مقامات حمیدی).
مجملش گفتم نکردم من بیان
ورنه هم لبها بسوزد هم زبان.
مولوی.
باری نظربه خاک عزیران رفته کن
تا مجمل وجود ببینی مفصلی.
سعدی.
من از مفصل این باب مجملی گفتم
تو خود ز مجمل من رو مفصلی برخوان.
کمالی (از امثال و حکم ص 561).
- امثال:
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
(امثال و حکم ص 561).
|| در اصطلاح اهل حدیث هر روایتی راکه ظاهرالدلاله بر مقصود نباشد مجمل گویند. (فرهنگ علوم نقلی دکتر سید جعفر سجادی). در اصطلاح درایه مبهم و غیر ظاهرالدلاله را گویند بر خلاف مبین که واضح الدلاله را گویند. (از نفایس الفنون). || این اصطلاح اصولی است و هرگاه لفظی چنان باشد که خلاف آن معنی که از او لغهً فهمیده می شود. احتمال ندهد نص است و اگر خلاف آن را احتمال دهد راجح است در صورتی که در یک طرف ظهور داشته باشد و در طرف دیگر نه، مرجوح است و اگر متساوی الطرفین باشد مجمل است و یا مشترک است و بالجمله آنچه را ظهوری نباشد در یک طرف مجمل گویند «المجمل ماکان دلالته غیر واضحه بان یتردد بین معنیین فصاعداً من معانیه » و بالجمله مجمل عبارت از آن باشد که آن را دلالت غیر واضحه باشد به آنکه مثلاً مردد بین دو معنی یا زیادتر بود از معانی خود، مجمل گاه قول است و گاه فعل است چنانکه حضرت رسول نمازی بجای آورده باشند وجه آنرابیان نفرموده باشند که مجمل فعلی است. مجمل قولی یا مفرد است یا مرکب، اجمال در مفرد به این است که متردد باشد بین چند معنی از جهت اشتراک لفظی مانند کلمه «قرء» و «مختار» که اشتراک دارد هم شامل فاعل شود و هم مفعول یا به سبب اشتراک معنوی است در صورتی که فرد معین اراده شده باشد و حال آنکه نزد مخاطب معین نباشد مانند «جاء رجل من اقصی المدینه» و مثل «ان تذبحوابقره» و مثل «اعتق رقبه»در صورتی که مراد رقبه مؤمنه باشد که از جمله ٔ اجمال به سبب اشتراک معنوی است و «و اتواحقه یوم حصاد» باعتبار امکان صدق حق بر هر یک از ابعاض است با آنکه مراد عشر است و بالجمله مجمل به سبب اشتراک مفعول آن باشد که نزد گوینده مقدار آن محدود و معین باشد و نزد مخاطب مجهول باشد و اما مجمل در مرکب یا اجمال در تمام آن می باشد مانند «او یعفوا الذی بیده عقدهالنکاح » که متردد بین زوج و ولی زن می باشد یا به اعتبار تخصیص آن است به مخصص مجهول مانند «اقتلوا المشرکین الابعضهم » با اراده ٔ معین یا «احلت لکم بهیمه الانعام الامایتلی علیکم » و «احل لکم ماوراء ذلکم ان تبتغوا باموالکم محصنین » از باب جهالت معنی احصان که معنی حفظ دارد یا زوج و تزویج... (از فرهنگ علوم نقلی سیدجعفر سجادی). || مختصر. خلاصه ٔ کلام. (ناظم الاطباء). مجموع. خلاصه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): هزار مجلد شرح این نامه است بلکه زیادت و مجملش بغایت هویدا و روشن است و محتاج شرح نیست. (چهارمقاله ص 38). || فهرست و سر دفتر. || خلاصه ٔ حساب و جملگی آن. (ناظم الاطباء). || (ق) بطور خلاصه. مختصراً. اجمالاً. مجملاً:
مرغ و ماهی داند آن ابهام را
که ستودم مجمل این خوش نام را.
مولوی.


هورقلیا

هورقلیا. [هَُ وَ ق ِ / ق َ / هََ وَ ق َ] (اِ) ظاهراً از کلمه ٔ عبری «هبل قرنیم » گرفته شده که هبل به معنی هوای گرم و تنفس و بخار، و قرنیم به معنی درخشش و شعاع است و رویهم ترکیب به معنی تشعشع بخار است... نخستین کسی که پس از اسلام این کلمه را استعمال کرده است تا آنجا که می دانیم شیخ اشراق سهروردی (549-587 هَ. ق.) است. وی در حکمهالاشراق (چ هَ. کربین ص 254) گوید: «و قد یصعدون الی السماء مع ابدان فیلتصقون ببعض الساده العلویه و هذه احکام الاقلیم الثامن الذی فیه جابلق و جابرص و هورقلیا ذات العجایب ». شهرزوری و قطب الدین شیرازی نیز عبارت فوق را در شرح حکمهالاشراق توضیح داده اند. شیخ احمد احسائی (1166-1241 هَ. ق.) در مؤلفات خود بارها این کلمه را به کار برده و شرح داده است، از جمله در جوامعالکلم ج 1، رساله ٔ پنجم قسمت اول ص 122 و 123 رساله ٔ سوم قسمت دوم ص 119، 124 و 134 و رساله ٔ دوم قسمت دوم ص 103، شرح عرشیه چ تبریز ص 119. سیدکاظم رشتی و حاج محمدکریم خان و حاج ملاهادی سبزواری نیز این کلمه را در مصنفات خود به کار برده اند: «هورقلیا هم عالمی است از عوالم که خداوند خلق فرموده است. مراد از آن عالم اجمالاً عالم امثال است یعنی عالم صور، اگرچه در مقام تفصیل، سماوات آن عالم را هورقلیا و ارض آن عالم را جابلقا و جابرسا می گوییم، ولی گاه در کلام حکما کل آن عالم را با جمیع مراتب عالم هورقلیا می گویند و گاه اقلیم هشتم می گویند به این مناسبت که حکما و علمای قدیم این زمین را بر هفت اقلیم و هفت قسمت قرار داده اندو عالم هورقلیا چون فوق این اقالیم است و از حدود ظاهر این اقالیم خارج است، اقلیم ثامنش می گویند...». (تنزیه الاولیاء ابراهیمی ص 702). شیخ احسائی در کتاب شرح الزیاره صص 365-366 گوید: «انسان را دو جسم و جسد است: اما جسد اول مرکب از عناصر زمانیه است و این جسد مانند جامه ای است که انسان آن را می پوشد و از تن بیرون می آورد، آن را نه لذتی است و نه المی، نه طاعتی و نه معصیتی... حاصل آن که این جسد از انسان نیست... و اما جسد دوم جسد باقی است و آن طینتی است که انسان از آن آفریده شده و در گور او باقی میماند آن گاه که زمین جسد عنصری را بخورد و هر جزء از وی پراکنده گردد و به اصل خویش ملحق شود. پس بخش آتشی به آتش پیوندد و بخش هوائی به هوا و بخش آبی به آب و بخش خاکی به خاک بازگردد. جسد مزبور مستدیراً باقی ماند و این جسد انسان است که نه زیاد و نه کم شود و در قبر پس از زوال جسد عنصری که کثافت و اعراض از آن است، باقی ماند و آن گاه که اعراض مسمی به جسد عنصری زایل گردد دیدگان حسی آن را نبینند. ازاین رو چون جسد پوسیده و محو گردد، چیزی یافته نشود چنان که بعضی گفته اند که جسد معدوم شود و چنین نیست، بلکه در آن در قبر خویش است اما دیدگان مردم دنیا، به علت کثافتی که در ابصار است، آن را ننگرند و چیزی را جز از نوع خویش نبینند و چون خدای سبحانه، بعث آفریدگان را اراده کند بر همه ٔ زمین آبی از دریای زیر عرش ببارد سردتر از برف و آن را صاد گویند و آن در قرآن مذکور است، پس روی زمین را دریایی فراگیرد که به بادها تموج پذیرد و اجزای هر شخص مصفا گردد و اجزای جسد وی در قبر او مستدیر، یعنی به هیأت بنیه ٔ وی در دنیا، جمع گردد... واجزایی از زمین با او مزج شود پس در قبر وی بروید چنان که سماروغ در رستن خویش پس چون اسرافیل در صور بدمد روانها پرواز گیرند، هر روانی بسوی گور جسد خویش، و در آن داخل شود. پس زمین از آن شکافته گردد... آنگاه ایشان ایستاده اند و نظر کنند و این جسد باقی از زمین هورقلیاست و آن جسدی است که بدان حشر و داخل بهشت و دوزخ شوند. در تئوسوفی به جسم مثالی یا نجمی یاهورقلیایی که مخصوص عالم ملکوت یا معنویات است قائل اند». (از حاشیه ٔ برهان چ معین). وجودی میان جسمانیات و مجردات و ظاهراً این کلمه مأخوذ از نام هراقلیطس است که وجود را صیرورت می شمارد و منکر وجود ثابت است. (یادداشت مؤلف).
- بدن هورقلیائی، قالب مثالی. (یادداشت مؤلف).

فرهنگ معین

اجمالاً

(اِ لَ نْ) [ع.] (ق.) به طور خلاصه و مبهم.

حل جدول

اجمالاً

خلاصه و مختصر


خلاصه و مختصر

اجمالاً

فرهنگ فارسی هوشیار

مجملا

فشرده وار به کوتاهی بطور اجمالمنحصرا: مجملا چنین گفت. . . نتیجه کلام و مختصراً، ماحصل کلام، بطور اختصار، اختصاراً، اجمالاً

ضرب المثل فارسی

می آیند و می روند با کسی هم کاری ندارند

ضرب المثل می آیند و می روند با کسی هم کاری ندارند از جوانترین و تازه ترین امثلۀ سائره می باشد در موارد رعایت اصول خونسردی و بی اعتنایی در برخورد با ناملایمات زندگی به کار می رود و اجمالاً می خواهد بگوید سخت نگیر، خونسرد باش، این هم می گذرد و یا به قول شاعر معاصر، شادروان عباس فرات:
هم موسم بهار طرب خیز بگذرد
هم فصل نامساعد پائیز بگذرد
گر ناملایمی به تو رو آورد فرات
دل را مساز رنجه که این نیز بگذرد

ریشۀ تاریخی ضرب المثل می آیند و می روند با کسی هم کاری ندارند:
شادروان محمدعلی فروغی ملقب به ذکاء الملک را تقریباً همه کس می شناسد. فروغی به سال ۱۲۹۵ هجری قمری در خانواده ای از اهل علم و ادب تولد یافت و تحصیلات خود را در رشتۀ طب دارالفنون به پایان رسانید ولی چون عشق و علاقۀ او به حکمت و فلسفه بیشتر بود از کار طبابت و پزشکی دست کشیده به مطالعات فلسفی پرداخت.
فروغی در سالهای آخر سلطنت ناصرالدین شاه قاجار عضو دارالترجمۀ سلطنتی شد. در دوران مظفرالدین شاه معلم یک مدرسۀ ملی و پس از آن معلم علوم سیاسی گردید. پس از درگذشت پدرش محمد حسین خان فروغی لقب ذکاء الملک به او اعطا گردید و ریاست مدرسۀ علوم سیاسی نیز به وی واگذار شد.
در کابینۀ اول و دوم صمصام السطنه به وزارت مالیه و عدلیه برگزیده شد. پس از چندی استعفا داد و ریاست دیوان عالی تمیز را پذیرفت.
در کابینۀ مشیرالدوله وزیر عدلیه شد و پس از جنگ جهانی اول به عضویت هیئت نمایندگی ایران به کنفرانس صلح پاریس رفت. در کابینۀ مستوفی الممالک، مقارن دورۀ چهارم مجلس، وزیر امور خارجه شد. در سنوات ۱۳۰۴ و ۱۳۱۳ شمسی نخست وزیر شد و از آن پس تا شهریور ۱۳۲۰ شمسی از کار کناره گرفت و به مطالعه و تصنیف و تألیف پرداخت.
فروغی در پنجم شهریور ۱۳۲۰شمسی که نیروی سه گانه آمریکا و انگلیس و شوروی از جنوب و شمال به خاک ایران سرازیر گردیده بودند از طرف سردودمان پهلوی مأمور تشکیل دولت گردید، و همین دولت بود که با سیاست و دوراندیشی قرارداد سه جانبۀ ایران و روس و انگلیس را به امضا رسانیده آسیب جنگ جهانی را تا اندازه ای از ایران دور کرد.
مرحوم فروغی در یکی از جلسات پرشور مجلس شورای ملی که نمایندگان مخالف و در عین حال متعصب، او را تحت فشار قرار داده تهدید به استیضاح کرده بودند که کشور ایران را هرچه زودتر از صورت اشغال و تصرف متفقین در جنگ جهانی دوم خارج کند با خونسردی مخصوصی که در شأن یک سیاستمدار کاردیده و کارکشته است در پاسخ نمایندگان اظهار داشت: می آیند و می روند و با کسی کاری ندارند.


زندگی سگی

زندگی توأم با رنج و درد و الم و فقر و مسکنت و تنگدستی را در اصطلاح عامه زندگی سگی گویند که از آن کاهش جان زاید و فرسایش تن.

باید دید منظور از زندگی سگی چیست و چه واقعه ای آن را بر سر زبانها انداخته است تا ریشه تاریخی آن به دست آید. و گرنه هر کس اجمالاً می داند سگ از آن موقع که در استخدام بشر درآمده چه می خورد و چگونه زندگی می کند.
سگ این حیوان نجیب و وفادار اگر در عصر حاضر می بینیم که راحتی و آسودگی و آسایشی- البته در میان ملل راقیه- دارد متأسفانه در ازمنه و اعصار گذشته زندگی راحتی نداشته و امروزه هم در غالب مناطق جهان حتی از آسایش نسبی هم برخوردار نیست زیرا خواه در استخدام بشر باشد و خواه به طور ولگردی زندگی کند شبها را به حکم غریزه و وظیفه بیدار است و با شنیدن کمترین صدا، سر از روی دستهایش برداشته به پاسداری می پردازد، روزها را هم که باید در خواب و استراحت بگذراند به این طرف و آن طرف روی می آورد و دم می جنباند تا تکه استخوانی به دست آورده سد جوع کند.

اگر سگ، این حیوان قانع و بردبار بتواند این زندگی روزمره و تهیه و تدارک چند تکه استخوان را هم به آسودگی و بدون دغدغه خاطر بگذراند باز هم حرفی نیست ولی از آنجا که غالباً معروض حملات ناجوانمردانه مردم و سنگ پرانیهای اطفال در کوی و برزن قرار می گیرد لذا نه شبی خوش دارد و نه روزی آرام. طبیعی است که این حالت زندگی سگی چون مطبوع طبع آدمی نیست لذا از آن به زندگی رنج و درد و بدبختی و بیچارگی تعبیر و تمثیل می کنند.

اما اکنون ببینیم چه شد و از چه تاریخی این عبارت به صورت ضرب المثل درآمده در تعابیر و تماثیل مجازی و استعاره ای مورد استفاده قرار گرفته است.

محقق نکته باب معاصر آقای دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی حکایت شیرین و طنزآمیزی را نقل می کند که هر چند جنبه اساطیریش بر حقیقت وجودی آن می چربد- که قطعاً چنین است- علی ای حال می تواند ریشه تاریخی ضرب المثل بالا را بدست دهد. محقق مزبور می نویسد:
«معروف است که در روز ازل خداوند برای بشر سی و پنج سال عمر تعیین کرده بود و برای سایر حیوانات هم عمری معین شده بود. آدمیزاد که به هیچ چیز قانع نیست پیش خدا شکایت برد که: «خداوندا، این سی و پنج سال کم است، مقداری بر آن بیفزا تا بتوانم عبادت ترا در آخر عمر به جا بیاورم زیرا این سی و پنج سال برای همان اعمال چنان که افتد و دانی! هم تکافو نمی کند.» چون عنوان عبادت پیش کشید خداوند فرمود تا از عمر یکی از مخلوقات دیگر بردارند و بر عمر بشر بیفزایند.

«مأمور اجرا خر را از همه ساکت تر دید، بیست سال از عمر او برداشت و بر عمر آدمی گذاشت. بنابراین عمر بشر از سی و پنج سال به پنجاه و پنج اضافه شد. اما متأسفانه چون از عمر خر بود این بیست سال بعد از سی و پنج سال را آدمیزاد ناچار شد مثل خر کار کند و جان بکند! باز محلی برای عبادت نماند، باز نزد خدا شکایت برد. خداوند فرمود دهسال دیگر از عمر مخلوقی دیگر بردارند و بر عمر آدمیزاد بیفزایند.»

«این بار نوبت سگ بود، ده سال از عمر او برداشتند و بر عمر آدمی گذاشتند ولی متأسفانه باز هم به عبادت نرسید زیرا این ده سال بعد از پنجاه و پنج سالگی یک زندگی سگی بود.»

آری، زندگی سگی با توصیفی که شده بدترین زندگیها و همپایه مرگ است ولی چه می شود کرد که آدمی به جهت ترس از مرگ و به امید زندگی بهتر که شاید فرجی بعد از این شدت باشد به آن ادامه می دهد و به تکرار روز و شام می پردازد.

معادل ابجد

اجمالاً

76

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری