معنی ابو

لغت نامه دهخدا

ابو

ابو. [اُب ْوْ] (ع ص، اِ) ج ِ ابواء: عَنْزٌ اُبْوٌ.

ابو. [اَب ْوْ] (ع مص) پدر شدن. پدر گردیدن کسی را. پدری کردن کسی را. کار پدران بجای آوردن او را. پدری. || پروردن. غذا دادن. خوردنی دادن.

ابو. [اَ] (ع اِ) اَب (در حالت رفعی). این کلمه غالباً در اول کنیت های مردان درآید مانند ابن.و بعض اسماء اجناس نیز مبدوّ بدین کلمه باشند. و دراستعمال عرب، این لفظ را در حال نصب ابا و در حال جرّ ابی آرند. و فارسی زبانان در ضرورت شعر و در غیر ضرورت نیز همزه ٔ مفتوحه را گاهی ساقط کرده و بوتراب وبوالحسن و غیر آن گویند. و باز در نظم و نثر هرجا خواهند، چون پس از ابو الف و لام باشد همزه ٔ مفتوحه و واو هر دو را سقط کنند و بلقاسم و بلحرث و جز آن نویسند و نیز در فارسی همزه ٔ اول را گاه بیفکنند چون بایزید و باموسی: و حرب صفین و حدیث حکمین و سلیم دلی باموسی اشعری و فریب عمروبن العاص. (تاریخ سیستان).

فرهنگ عمید

ابو

پدر،
بر سر کنیه‌های مردان درمی‌آید و به‌معنی پدر است: ابوالحسن، ابوالقاسم،
بر سر صفت درمی‌آید: ابوالفضائل، ابوالمفاخر. δ گاهی مخفف و بدون همزه استعمال می‌شود: بوعلی، بوالقاسم، بوتراب، بوالحسن. در فارسی «با» نیز می‌گویند: بایزید. در دستور زبان عربی لفظ اب در حالت رفع به‌صورت «ابو» و در حالت نصب به‌صورت «ابا» و در حالت جر به‌صورت «ابی» درمی‌آید: ابوبکربن ابی‌قحافه، اباعبداللّه،

فرهنگ معین

ابو

(اَ) [ع.] (از اسماء سته) (اِ.) اب، پدر. ضح - در عربی در حالت رفعی این کلمه را به صورت «ابو» و در حالت نصبی «ابا» و در حالت جری «ابی » گویند و غالباً در آغاز کنیه مردان درآید مانند «ابن » و گاه در آغاز بعضی اسم های جنس. فارسی زبانان رعایت حالت های

فرهنگ فارسی هوشیار

ابو الاروح

(اسم) سیماب جیوه زیبق مقابل ابو الاجساد: کبریت را ابو الاجساد خوانند وزیبق ابو الارواح.

حل جدول

ابو

پدرعرب، نیلوفرآبی

پدر عرب، نیلوفرآبی

نیلوفر آبی

پدر عرب، نیلوفر آبی

نیلوفرآبی

پدر عرب

پدرعرب

گویش مازندرانی

ابو

از اصوات، به نشانه ی تعجب

فرهنگ فارسی آزاد

ابو

اَبُو، پدر (اِعْرابِ " اَبْ " در حالت رفعی با واو ظاهر میشود)،

معادل ابجد

ابو

9

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری