معنی ابزار

لغت نامه دهخدا

ابزار

ابزار. [اَ] (اِخ) نام قریه ای به دوفرسنگی نیشابور، و جماعتی از اهل علم منسوب بدین قریه اند.

ابزار. [اَ] (اِ) افزار. اوزار. ادات. آلت. وسیله. مایه. || آنچه در دیگ کنند پختن را. دیگ افزار. || آنچه بدان طعام خوشبو کنند. و فرق ابزار با توابل آن است که ابزار از ترینه باشد و توابل از ادویه ٔ یابسه. و بجای یکدیگر نیز استعمال شوند. بهارات. و اینکه لغویین عرب این کلمه را جمع بزر گویند غلط است، چه این کلمه فارسی است و اسم جنس است نه جمع، چنانکه افزار و اوزار صورت دیگر آنست. ج ِ عربی آن ابازیر است. || در اصطلاح بنایان، کشو که زیر سقف از گچ بر گیلوئی کنند. || در کلمات مرکبه همیشه به معنی آلت و وسیلت و مایه باشد، چون دست افزار و پاافزار و دیگ افزار و بوی افزار و جز آن.

ابزار. [اُ] (اِ) گیاهی است ساقش نازک و شکننده و در انتهای ساق برگ ها بهم پیچیده به جای گل و در بهار دربلاد بارده و جاهای سایه و مکانی که نمناک باشد و مواضعی که آب مدتی در او ایستاده باشد روید و در بغداد و موصل او را در شیر پخته میخورند. با اندک تلخی و تندی است و در صورت شبیه بهلیون. در دوم گرم و مشهی ودیرهضم و عصاره اش جهت اورام رخوه و مرکبه نافع و چون در آب نمک بخیسانند تا تلخی و تندی او زائل شود بغایت محرک باه و مصلحش به جهت رفع ثقل او نعناع و شونیز و کرویا است. (تحفه). و صاحب تحفه این کلمه را باردیگر ضبط کرده و گوید بلغت شام گیاه سورنجان است.


دست ابزار

دست ابزار. [دَ اَ] (اِ مرکب) دست افزار. دست اوزار. ابزار دست و آلت و ادات واسباب. (ناظم الاطباء): آهن از سنگ بدر آورد [هوشنگ] و از آن آلات ساخت و دست ابزار درودگری ودرخت فرمود بریدن... (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 27).


نوشت ابزار

نوشت ابزار. [ن ِ وِ اَ] (اِ مرکب) نوشت افزار. (یادداشت مؤلف).


بوی ابزار

بوی ابزار. [اَ] (اِ مرکب) رجوع به بوی افزار شود.

فارسی به ترکی

ابزار‬

alet; cihaz; araç-gereç

فرهنگ معین

ابزار

افزار، آلت، وسیله، مایه، آن چه از ادویه که برای خوشبو کردن در غذا ریزند مانند: فلفل، زردچوبه و دارچین، نوار باریک گچ بری در قسمت بالای دیوار و نزدیک سقف یا در هر جای سطح آن، نقش تزیینی برجسته یا فرورفته روی چ [خوانش: (اَ) [په.] (اِ.)]

حل جدول

ابزار

آلت، ادات، وسیله

فارسی به انگلیسی

ابزار

Apparatus, Control, Device, Engine, Fitting, Gear, Implement, Instrument, Layout, Ment _, Organ, Outfit, Paraphernalia, Simple Machine, Tool

فارسی به عربی

ابزار

ادات، إداه

فرهنگ فارسی هوشیار

ابزار

آلت، افزار


دست ابزار

(اسم) افزاری که در دست گیرند و بدان کار انجام دهند ابزار دست آلت.

فارسی به آلمانی

ابزار

Gerät (n), Werkzeug (n)

فرهنگ عمید

ابزار

هرچه به‌وسیلۀ آن کاری انجام شود، آلت،
نوار باریک برجسته یا گود زینتی حاشیۀ چیزهایی از قبیل گچ‌بری، چوب، و مانند آن،
واسطه برای دستیابی به هدف،
دستگاه یا وسیله‌ای که برای کارهای صنعتی به کار می‌رود،
[قدیمی] = ادویه

مترادف و متضاد زبان فارسی

ابزار

آلت، اثاث، ادات، ادوات، اسباب، افزار، دستگاه، سامان، ماشین، مایه، وسایل، وسیله

معادل ابجد

ابزار

211

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری