معنی آستانه

لغت نامه دهخدا

آستانه

آستانه. [ن َ / ن ِ] (اِ) آستان. حضرت. جناب. عتبه. ساحت. وصید. فناء. درگاه. کریاس. سدّه. گذرگاه. کفش کن. اَستانه:
بهشت آئین سرائی را بپرداخت
ز هرگونه در او تمثالها ساخت
ز عود و چندن او را آستانه
درش سیمین و زرّین بالکانه.
رودکی.
پیاده برفتند تا پیش اوی
بدان آستانه نهادند روی.
دقیقی.
اگر بخواهم خانی کنم ز چشم و رخم
بناش زرّ و زمرّدْش آستانه کنم.
خسروی.
بد آن بد کز این بد بهانه منم
سخن را نخست آستانه منم.
فردوسی.
در خانه ٔ دین چونکه درنیائی
استاده چه ماندی بر آستانه.
ناصرخسرو.
بر عالم دین عالی آسمان شد
بر خانه ٔ حق محکم آستانه.
ناصرخسرو.
ز کویش ای دل پردرد پای بازمکش
وگرچه دانم کاین بادیه بپای تو نیست
بر آستانه سرِ درد بر زمین میزن
که پیشگاه سریر جلال جای تو نیست.
(از مرصادالعباد).
آستانه و صدر در معنی کجاست
ما و من کو آن طرف کآن یار ماست.
مولوی.
اگر ملازم خاک در کسی باشی
چو آستانه ندیم خسیت باید بود.
ابن یمین.
همت ز آستانه ٔ فقر است ملک جو
آری هوا ز کیسه ٔ دریا بود سقا.
خاقانی.
آسمان بلندرتبت را
رتبت قَدرت آستانه کند.
مسعودسعد.
دو سال شد که بر این فرخ آستانه مرا
شده ست دست تفکر بزیر روی ستون.
ظهیر فاریابی.
مرا مبشر اقبال بامداد پگاه
نوید عاطفت آورد زآستانه ٔ شاه.
ظهیر فاریابی.
گر آستانه ٔ سیمین بمیخ زر بزند
گمان مبر که یهودی شریف خواهد شد.
سعدی.
بر آستانه ٔ میخانه گر سری بینی
مزن بپای که معلوم نیست نیت او.
حافظ.
و توسعاً قسمت فوقانی در را که بمحاذات آستانه است نیز آستانه گویند و بنایان آن را نعل درگاه خوانند و عرب اُسکفه نامد. || (اصطلاح نجاری) چوب زیرین چارچوب (در دَر). اُسکفه. || مجازاً، مقدمه. وسیله:
سفر مربی مرد است و آستانه ٔ جاه
سفر خزانه ٔ مال است و اوستاد هنر.
انوری.
|| مجازاً، بارگاه ملوک. || (اِخ) آستانه، آستانه ٔ قدس، آستانه ٔ قدس رضوی، مشهد حضرت رضا علیه السلام. || مشهد حضرت عبدالعظیم. || اسلامبول.

آستانه. [ن َ] (اِخ) نام محلی در راه لاهیجان و رشت میان بازگوراب و گورکا، در 561400گزی طهران. مشهد سیّد جلال الدین اشرف بن موسی الکاظم. || نام قریه ای بدامغان دارای معدن ذغال سنگ.

حل جدول

آستانه

پیشگاه، درگاه، کریاس، ورسیج

کریاس

رواق

ورسیج

بارگاه، پیشگاه، درگاه، محضر

پایتخت کشور قزاقستان

ساحت

شهری در استان مرکزی

درگاه

بارگاه، درگاه، محضر

مترادف و متضاد زبان فارسی

آستانه

آستان، بارگاه، پیشگاه، جناب، حضرت، درگاه، عتبه، محضر، وصید، آغاز، مقدمه

فارسی به انگلیسی

آستانه‌

Door, Eve, Threshold, Verge

واژه پیشنهادی

تعبیر خواب

آستانه

آستانه بالایین در خواب، کدخدای خانه بود، و آستانه زیرین، کدبانوی خانه. و اگر دید که آستانه بالایین دراو بیفتاد و خراب شد، دلیل کند که کدخدای خانه بمیرد، و اگر کدخدای خانه بیند که آستانه زیرین خانه بیفتاد یا بسوخت، دلیل کند که کدبانوی خانه بمیرد. محمد بن سیرین گوید: اگر بیند که آستانه زیرین یا آستانه بالایین نو و بدل گردد، دلیل کند که زن را طلاق دهد و زن دیگر بخواهد، و اگر بیند که آستانه بالایین را بکند، دلیل که خود هلاک کند و اگر دید که هر دو آستانه خویش را بکند وخراب کرد، دلیل کند که کدبانو و کدخدا هر دو هلاک گردند - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

اگر بیند که آستانه خانه وی بلند گردید، دلیل کند که بر قدر آن مال و نعمت و شرف و منزلت یابد، و اگر بیند که آستانه خانه او بیفتاد، دلیل که از شرف و منزلت بیفتد ونزد مردمان خوار گردد. اگر بیند که از آستانه خانه آب صافی چون باران همی بارید، دلیل که به قدر آن مال و نعمت یابد. اگر بیند که از آستانه خانه او مار و کژدم همی افتاد، دلیل که از پادشاه یا از بزرگی او را غم و اندوه رسد. ابراهیم کرمانی گوید: اگر بیند که آستانه خانه بر وی بیفتاد و در زیر آن گرفتار گردید، دلیل کند که او را بیم و هلاک بود. اگر بیند که آستانه خانه او به رنگهای ملون و منقش بود، دلیل کند که به زینت و آرایش دنیا مشغول گردید. - محمد بن سیرین

فرهنگ فارسی آزاد

آستانه

آستانه، در فارسی بمعنای دَرگاه، جلو درب و دَربار است امّا در تاریخ لقب شهر اسلامبول است در زمانی که پایتخت دولت عثمانی بود،

فرهنگ عمید

آستانه

حداقل میزان لازم برای تحریک یک عصب حسی: آستانهٴ شنوایی،
قطعۀ زیرین چهارچوب در یا پنجره،
نقطۀ آغاز یک عمل: در آستانهٴ ازدواج،
آستان
[قدیمی، مجاز] زن، همسر،

فرهنگ فارسی هوشیار

فرکانس آستانه

انگلیسی بسامد آستانه


آستانه

آستان، حضرت، جناب

فرهنگ معین

آستانه

آستان، چوب زیرین چارچوب (در)، مقدمه، وسیله، بارگاه شاهان. [خوانش: (نِ) [په.] (اِ.)]

معادل ابجد

آستانه

517

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری