معنی آراستن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
زینت دادن، زیور کردن، نظم دادن، آماده کردن، قصد کردن، مجهّز کردن (سپاه)، هماهنگ کردن (موسیقی)، غنی کردن، بی نیاز کردن، گماشتن، مأمور کردن، منقش کردن، آباد کردن، معمور کردن. 1 [خوانش: (تَ) [په.] (مص م.)]
فرهنگ عمید
زینت دادن، زیور کردن، خوشنما گردانیدن: چنین تا بیامد مه فوردین / بیاراست گلبرگ روی زمین (فردوسی: ۸/۲۳۷)،
آرایش کردن،
نظموترتیب دادن،
چیدن، گستردن، راست کردن،
فراهم کردن، آماده کردن،
حل جدول
زینت دادن
مترادف و متضاد زبان فارسی
آرایشکردن، بزککردن، آذینبستن، تزیینکردن، برپاکردن، منعقدکردن، آمادهکردن، حاضرکردن، مهیاکردن، سامانبخشیدن، ساماندادن، مرتبکردن، منظمکردن،
(متضاد) پیراستن
فارسی به انگلیسی
Adorn, Arrange, Array, Bedeck, Co-Ordinate, Coordinate, Deck, Decorate, Dispose, Dress, Embellish, Emblazon, Fix, Garnish, Groom, Invest, Marshal, Ornament, Polish, Range, Set, Slick, Spruce, Titivate, Trim
فرهنگ فارسی هوشیار
زیور کردن
فارسی به ایتالیایی
decorazione
واژه پیشنهادی
تعبیه
معادل ابجد
712