معنی برخاسته
لغت نامه دهخدا
برخاسته. [ب َ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب) ایستاده و برپا. (فرهنگ فارسی معین). بلند شده. (ناظم الاطباء).
- برخاسته خاطری، آزرده دلی و رنجش خاطر. (آنندراج).
- برخاسته شدن، بلند گردیده شدن و بلند شدن مانند غوغای جمعیت. (ناظم الاطباء). || متورم. دمیده: و گوشت روی و رگهای گردن دمیده و برخاسته شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). || مهیّا و آماده:
خود تو آماده بدی برخاسته
جنگ او را خویشتن آراسته.
رودکی (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی).
و رجوع به برخاستن شود.
فارسی به انگلیسی
Erect, Up
فرهنگ عمید
فرهنگ معین
(بَ تِ) (ص مف.) ایستاده، برپا.
حل جدول
قائم
واژه پیشنهادی
فانتزی
بلند شده
برخاسته
اثری از ژوزه ساراماگو پرتغالی
برخاسته از خاک
رمانی از ژوزه ساراماگو
برخاسته از گور
انگلیسی به فارسی
برخاسته
گویش مازندرانی
برافراشته، برخاسته، بلند شده
معادل ابجد
1268