بینوا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
بینوا. [ن َ] (اِخ) داود فرزند میرزا مهدی حسینی طوسی اصفهانی. بگفته ٔ هدایت درمجمع الفصحاء از مشاهیر فضلا و معاریف اعاظم علما بوده است و شعر میسروده. (از مجمع الفصحاء ج 2 ص 82).
فرهنگ عمید
بیچیز،
بیچاره،
بیسروسامان،
ناتوان، درمانده،
بدبخت،
حل جدول
یک لاقبا
بایس، یک لاقبا
بائس
بایس
مترادف و متضاد زبان فارسی
آسوپاس، بیچاره، پریشانحال، تهیدست، درمانده، درویش، فقیر، گدا، محتاج، مستمند، مسکین، مفلس، نادار، ندار،
(متضاد) دارا
فرهنگ فارسی هوشیار
بی سروسامان
پیشنهادات کاربران
مسکین
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.