وجود در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
هستی، بدن، جسم. [خوانش: (وُ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
یافتن، دریافتن،
[مقابلِ عدم] هستی،
(اسم) جسم و بدن،
کائنات، عالم هستی،
شخص، فرد،
* وجود ذهنی: [مقابلِ وجود عینی] وجود شیء در ذهن،
حل جدول
هستی
فرهنگ واژههای فارسی سره
هستی، فرتاش
کلمات بیگانه به فارسی
هستی
مترادف و متضاد زبان فارسی
بود، هستی، نفس، هویت، عرضه، کارآیی، لیاقت،
(متضاد) عدم، فنا، نابودی، نیستی، نیست
فرهنگ فارسی هوشیار
هستی، خلاف عدم
فرهنگ فارسی آزاد
وُجُود، غیراز معانی مصدری، هستی (خلاف عدم و نیستی)، اقتضاء ذات و تحققش در خارج، تحقق از قوّه به فعل یا از امکان به وجوب،
وُجُود، (وُجِدَ) هست گردیدن، از عدم به وجود آمدن، حاصل شدن،
پیشنهادات کاربران
هستی
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.