هال در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
هال. (اِ) قرار. آرام. آرامش. سکون. (لغت فرس) (برهان) (ناظم الاطباء) (لسان العجم): گمان مبر که مرا بی تو جای هال بود جز از تو دوست گرم خون من حلال بود. دقیقی. از ناله ٔ قمری نتوان داشت سحر گوش وز غلغل بلبل نتوان داشت به شب هال. فرخی. دیر نپاید به یکی حال در این فلک جاهل بی خواب و هال. ناصرخسرو. این باز سیه پیسه نگر بی پر و چنگال کو هیچ ز آرام همی یابد و نه هال. ناصرخسرو. || صبر. شکیبائی. (از لسان العجم) (از ناظم الاطباء): اگر زلفش ببرد آرام و هالم که برد از زلف او آرام و هالا. عنصری (از لسان العجم). نهال خواب مرا آب دیده برد چنانک نه خواب ماند مرا و نه هوش ماند و نه هال. سوزنی (از لسان العجم). || میله ای که در دو سر میدان برای چوگان بازی از سنگ و گچ میسازند. (ناظم الاطباء) (لسان العجم). آن میلها را گویند که به جهت چوگان بازی در دو سر میدان از سنگ و گچ سازند. (برهان قاطع): شادباش ای مقبل فرخنده فال گوی معنی را همی بر سوی هال. مولوی. در اصطلاح جدید ورزش، دروازه ٔ زمین فوتبال را گویند. || هیل را گویند. از ادویه ٔ حاره است و به عربی قاقله ٔ صغار خوانند. (برهان قاطع) (تحفه ٔ حکیم مؤمن). داروئی که آن را هیل و به تازی قاقله گویند. (ناظم الاطباء) (لسان العجم). هیل باشد و آن را الاچی نیز گویند و به تازی قاقله خوانند. (فرهنگ جهانگیری).
هال. [ل ِ] (ع اِ فعل) زجری است اسب را. (منتهی الارب). زجر للخیل. (اقرب الموارد). کلمه ای است که بدان اسبان را میخوانند. (ناظم الاطباء).
هال. (اِخ) نام یکی از پادشاهان افسانه ای هندوستان: چنین گویند که هال از فرزندان سنجواره بود، پسر جیدرت (جیدرتهه مهابهارتا) دخترزاده ٔ دهرات (دهتراشتر) ملک و به زمین هندوستان ملک یافت، آن جایگاه که جیدرت و دسل و ایشان کرده بودند و سخت بزرگ گشت وجایگاه نیکو ساخت و شهرها و بدان زمین جامه های نیکویافتندی و... (مجمل التواریخ و القصص صص 118-120).
فرهنگ معین
[فر.] (اِ.) راهرو، سرسرا، تالار بزرگ که معمولاً به بخش های داخلی راه دارد.
قرار، آرامش، صبر، میله های ساخته شده از سنگ و گچ در کناره های میدان چوگان بازی. [خوانش: (اِ.)]
فرهنگ عمید
در چوگان، میلههایی نظیر دروازۀ فوتبال که با سنگ و گچ در کنارۀ میدان چوگانبازی درست میکردند،
هل۱
قرار، آرام، آرامش: دلش گشت پرآتش از مهر زال / از او دور شد رامش خورد و هال (فردوسی: ۱/۱۸۷)، صبر و شکیبایی: گمان مبر که مرا بیتو جای هال بُوَد / جز از تو دوست گرم، خون من حلال بُوَد (دقیقی: ۹۸)،
اتاقی در ساختمان که اتاق پذیرایی را به اتاقهای خواب پیوند میدهد، سرسرا،
حل جدول
سرسرا
تالار بزرگ، بخشی از خانه، راهرو
فرهنگ واژههای فارسی سره
سرسرا، تالار
مترادف و متضاد زبان فارسی
آرام، آرامش، سکون، شکیب، صبر، قرار، راهرو، سرسرا
گویش مازندرانی
آل – جانوری خیالی
شاخه های درخت، کرت زمین برنج کاری
فرهنگ فارسی هوشیار
آرامش، سکون
پیشنهادات کاربران
هشتی
تالار بزرگ-دالان وسیع
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.