نوازنده در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
نوازنده. [ن َ زَ دَ / دِ] (نف) که نوازد. (یادداشت مؤلف). که نوازش می کند. (ناظم الاطباء). آنکه نوازش و مهربانی می کند. (فرهنگ فارسی معین). که به زیردستان شفقت و عطوفت و مهربانی کند: نوازنده ٔ مردم خویش باش نگهبان کوشنده درویش باش. فردوسی. پناهی بود گنج را پادشا نوازنده ٔ مردم پارسا. فردوسی. نوازنده ٔ اهل علم و ادب فزاینده ٔ قدر اهل سنن. فرخی. ام هانی می گفت ای پدر یتیمان وای شوهر بیوه زنان و ای نوازنده ٔ درویشان. (قصص ص 241). توئی چشم روشن کن خاکیان نوازنده ٔ جان افلاکیان. نظامی. || مهربان. عطوف. کریم. نوازشگر: نبینی مگر شاه بادادومهر جوان و نوازنده و خوب چهر. فردوسی. چو فرمان پذیرنده باشد پسر نوازنده باید که باشد پدر. فردوسی. ای میر نوازنده وبخشنده و چالاک ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک. عنصری. ای جهان از وجود تو زنده هم نوابخش و هم نوازنده. نظامی. || که به مهربانی دست بر سر و روی کسی کشد: او هوای دل من جسته و من صحبت او من نوازنده ٔ او گشته و او رودنواز. فرخی. || دلنواز. نوازشگر. تسلی بخش: بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد من درد نوازنده به مرهم نفروشم. خاقانی. به کف بر نهاد آن نوازنده سیب به بوئی همی داد جان را شکیب. نظامی. || زننده. که می نوازد. که آلتی از آلات موسیقی را بزند و بنوازد: بفرمود تا خوان بیاراستند نوازنده ٔ رود و می خواستند. فردوسی. فروزنده ٔ مجلس و می گسار نوازنده ٔ چنگ با گوشوار. فردوسی. نوازنده ٔ رود با می گسار بیامد برِ تخت گوهرنگار. فردوسی. || آنکه ساز می زند. (ناظم الاطباء). ساززن. (فرهنگ فارسی معین). ساززننده. (یادداشت مؤلف). مطرب. خنیاگر: نوازان نوازنده در چنگ چنگ ز دل برده بگماز چون زنگ زنگ. اسدی. || سراینده. خواننده. نغمه سرا: نوازنده بلبل به باغ اندرون گرازنده آهو به راغ اندرون. فردوسی. مطربان طرب انگیز نوازنده نوا ما نوازنده ٔ مدح ملک خوب خصال. فرخی.
فرهنگ معین
نوازش کننده، آن که ساز می زند. [خوانش: (نَ زَ دِ) (ص فا.)]