معنی گمج

لغت نامه دهخدا

گمج

گمج. [گ ُ م َ] (اِ) نان خمیرناکرده. (آنندراج).

فرهنگ معین

گمج

(گَ مَ) (اِ.) دیگ سفالین که در آن خوراک پزند.

(گُ مَ) (اِ.) نان خمیر ناکرده.

فرهنگ فارسی هوشیار

گمج

(اسم) دیگ سفالین که در آن خوراک پزند (اسم) نان خمیر نا کرده.


میرالمومنین

امیرالمومنین: آنکه ناید گر بدیت آیدش بر پاشد همه گمج باد آورد زاستظهار میر المومنین. (سنائی)

حل جدول

خورش موتن جن، گمج کباب، کال کباب، کویی خورش، ماهی فویج

از غذاهای محلی گیلان


خورش موتن جن،گمج کباب،کال کباب،کویی خورش،ماهی فویج

از غذاهای محلی گیلان


از غذاهای محلی گیلان

خورش موتن جن، گمج کباب، کال کباب، کویی خورش، ماهی فویج

آش قلیه، پلاسرتره، شش انداز، سیرابیج، کباب ترش، فیبیج، لونگی، خورش موتن جن، گمج کباب، کال کباب، کویی خورش، ماهی فویج، میرزا قاسمی، کولی غورابیج، ماهی گردبیج، نرگسی اسفناج

واژه پیشنهادی

از ابزارهای آشپزخانه

گمج


از ابزارهای آشپزی و پخت‌وپز

گمج


از ظرف ها

گمج


یکی از مشهورترین ظروف سفالی در استان گیلان

گمج یا دیگ آرام پز


نوعی خورشت گیلانی

شش انداز ،گمج کباب، طلاکوله، آلومسما..شیرین خورش..سیرقلیه

معادل ابجد

گمج

63

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری