معنی گبه
لغت نامه دهخدا
گبه. [گ َب ْ ب َ / ب ِ] (اِ) شیشه ٔ حجام را گویند که بدان حجامت کند. (برهان) (آنندراج). شاخ حجامت. || خرسک. نوعی قالی که پود دراز دارد.
گبه حشال
گبه حشال. [گ ُب ْ ب ِ ح َ] (اِخ) دهی از بخش موسیان شهرستان دشت میشان، در 56هزارگزی جنوب خاوری موسیان و 6هزارگزی باختر راه فکه به موسیان. دشت و گرمسیری و سکنه ٔ آن 80 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و لبنیات. شغل مردم زراعت وگله داری و صنایع دستی قالیچه بافی و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
فارسی به انگلیسی
Carpet, Rug
فارسی به ترکی
kilim
فرهنگ معین
(~.) (اِ.) شیشه حجام که بدان حجامت کنند، شاخ حجامت.
(گَ بِّ) (اِ.) نوعی گلیم دست باف خاص ایران که نقشه اش از داستانی حکایت می کند.
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
خرسک، فرش، قالی، گلیم
ترکی به فارسی
واژه پیشنهادی
گویش مازندرانی
گبه
معادل ابجد
27