معنی ژند

لغت نامه دهخدا

ژند

ژند. [ژَ] (اِخ) مخفف ژنده رزم:
به شایسته کاری برون رفت ژند
گوی دید برسان سرو بلند.
فردوسی.
ز فتراک زین برگشایم کمند
بخواهم از ایرانیان کین ژند.
فردوسی.

ژند. [ژَ] (ص، اِ) پاره.کهنه. (برهان). جامه ٔ مندرس. خرقه. (برهان). ژنده. دلق. مطلق کهنه و پاره. رکو. فلرز. (فرهنگ رشیدی).
- ژندژند، پاره پاره:
از بهرمن نوند همی سوخت روزگار
اکنون مرا بر آتش غم سوخت چون نوند
هم خامه ٔ مآثر من کرده ریزریز
هم جامه ٔ مفاخر من کرده ژندژند.
شهاب الدین بغدادی (از جهانگیری).
|| (اِ) آتش زنه. چخماق. (برهان). زند. || نفیر. (صحاح الفرس). || (ص) بزرگ و عظیم همچون ژندپیل. (آنندراج). بزرگ و مهیب. (جهانگیری). || (اِخ) نام کتاب زردشت که به زند اشتهاردارد. (برهان). صاحب آنندراج گوید: کتاب زردشت... وهمانا که فقره به فقره و پاره به پاره و سوره به سوره بوده همانا که این نام یافته است. رجوع به زند شود.


افسون ژند

افسون ژند. [اَ ن ِ ژَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) بمعنی افسون آتش پرستان. (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه).


ژند و استا

ژند و استا. [ژَ دُ اُ] (اِخ) ژند و اُست. اوستا نام کتاب مقدس زرتشتیان و ژند یا زند شرح آن است. رجوع به هریک از این دو کلمه و «ژند و اُست » شود:
به فرهنگیان ده مرا از نخست
چو آموختم ژند و استا درست.
فردوسی.
بجائی که دانست آتشکده است
دگر ژند و استا و جشن سده است.
فردوسی.
بیاراید این آتش زردهشت
بگیرد همی ژند و استا به مشت.
فردوسی.
یکی کودکی مهتر اندر برش
پژوهنده ٔ ژند و استا سرش.
فردوسی.
اگر نیستی اندر استا و ژند
فرستاده را زینهار از گزند.
فردوسی.
بیامد بیاورد [تباک] استا و ژند
چنین گفت کز کردگار بلند
بریده ست بی مایه جان تباک
اگر دل ندارد سوی شاه پاک.
فردوسی.


ژند و است

ژند و است. [ژَ دُ اُ] (اِخ) زند و اُست. زند و استا. زند و اوستا. اوستا کتاب مقدس زرتشتیان و ژند یا زند شرح آن است. رجوع به هر یک از این دو کلمه شود:
یکی ژند و است آر با برسمت
بزمزم یکی پاسخی پرسمت.
فردوسی.
برآمد همی گرد مرد و بجست
یکی موبدی دید با ژندو است.
فردوسی.
پدرْم آن خردمندمهران ستاد
به پیری بسی چیز دارد بیاد
به کنجی نشسته ست با ژندو است
از امید گیتی شده پیر و سست.
فردوسی.
به آن آب روشن سر و تن بشست
همی خواند اندر نهان ژند و است.
فردوسی.
که دین مسیحا ندارد درست
ره گبرگی ورزد و ژند و است.
فردوسی.

حل جدول

ژند

کهنه، خرقه

پاره و کهنه

کهنه و خرقه


پارچه ژند

جل

مترادف و متضاد زبان فارسی

ژند

پاره، خرقه، کهنه، آتش‌زنه، چخماق

فرهنگ معین

ژند

(ژَ) (اِ.) کهنه.

(~.) (اِ.) آتش زنه.

فرهنگ عمید

ژند

ژِنده

فارسی به انگلیسی

واژه پیشنهادی

پاره

ژند

معادل ابجد

ژند

1054

قافیه

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری