معنی چابکدست
لغت نامه دهخدا
چابکدست. [ب ُ دَ] (ص مرکب) تیزدست. ماهر. جلدکار. باوقوف. شتابکار: رجل دمشق الیدین، مرد شتابکار چابکدست. مدره، چرب زبان و چابک دست وقت خصومت و کارزار. (منتهی الارب):
از روی تو نسختی به چین بردستند
آنجا که دو صد بتگر چابکدستند
در پیش مثال روی تو بنشستند
انگشت گزیدند و قلم بشکستند.
؟ (از تفسیر ابوالفتوح سوره ٔ آل عمران).
نقاش چابکدست از قلم صورتها انگیزد. (کلیله و دمنه). اگر کسی خواهد که مثل آن آینه انشا کند و صد هزار بار هزار دینار بر آن خرج شود در مدت دویست سال بر دست استادان چابکدست به اتمام نرسد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
گر چه کاتب نبوده چابکدست
پندگوینده را عیاری هست.
نظامی (هفت پیکر).
|| ظریف. (ناظم الاطباء). رجوع به چربدست شود.
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) ماهر زبردست.
مترادف و متضاد زبان فارسی
جلد، تیزدست، زبردست، فرز، ماهر،
(متضاد) کند
ماهر
آزموده، استاد، تردست، چابکدست، حاذق، خبره، زبردست، کارآمد، کاردان، کارکشته، متبحر، متخصص، مجرب،
(متضاد) ناشی، غیر ماهر
چالاک
آماده، تند، تندوتیز، جلد، چابکدست، چابک، چست، زرار، زرنگ، سریع، شاطر، شهم، فرز، قبراق، بلند، موزون، زیبا، جای بلند، مکان مرتفع، دزد
فرهنگ عمید
چستوچالاک و چابکدست در کار،
چرب دست
چیرهدست، چابکدست، تردست، زبردست، جلد و چابک، کسی که در کار خود زبردست و ماهر باشد: سخن را نگارندۀ چربدست / به نام سکندر چنین نقش بست (نظامی: ۱۰۳۸)،
هنرمند، شیرینکار،
سبک دست
کسی که کاری را با تندی و چالاکی انجام بدهد، چابکدست، تنددست، تندکار،
کسی که در کارهایی که با دست انجام میدهند چستوچابک باشد،
کسی که بیسبب به روی دیگری دست دراز کند و او را کتک بزند،
کسی که دست مبارک و خوش یمن دارد،
معادل ابجد
490