معنی پرنمکی
لغت نامه دهخدا
پرنمکی. [پ ُ ن َ م َ] (حامص مرکب) ملاحت بمعنی اصلی و مجازی.
بشک زدن
بشک زدن. [ب َ زَ دَ] (مص مرکب) نازیدن و کرشمه کردن. (ناظم الاطباء):
کرشمه ای کن و بشکی بزن چه باشد اگر
بگوشه ٔ لب همچو شکر فروخندی.
نزاری قهستانی (از انجمن آرا و آنندراج).
یارکی نازککی پرنمکی بی شرمک
سست پیمانک محکم دلکی بشک زنک.
نزاری قهستانی (از آنندراج).
|| شبنم زدن. رجوع به بشکزده، بشک و پشک شود.
شوری
شوری. (حامص) ملوحت. پرنمکی. صفت شور. چگونگی شور. یکی از طعمهای نه گانه. نمکینی. (یادداشت مؤلف):
نشایست بد در نیستان بسی
ز شوری نخورد آب اوهر کسی.
فردوسی.
هرگز نبود شکر به شوری چو نمک
نه گاه شکر باشد چون باز کشک.
محمودی (از فرهنگ اسدی).
- امثال:
نه به آن شوری شور ونه به این بی نمکی، در مواردی بکار رود که اعمال کسی از حد اعتدال خارج باشد.
|| (ص نسبی) ظاهراً شوره فروش است. (از آنندراج):
آن مه شوری که شهری شد پر از غوغای او
هر زمان در شورمی آرد مرا سودای او.
سیفی (از آنندراج).
|| قسمی گندم که در گناباد کارند. (از یادداشت مؤلف).
حل جدول
شور
معادل ابجد
322