معنی وک

لغت نامه دهخدا

وک

وک. [-وک] (پسوند) که در تلفظ اوک شود، چون در آخر اسمی درآید افاده ٔ مبالغه کند، چون رموک، نروک. (یادداشت مرحوم دهخدا).

وک. [وَک ک] (ع مص) دور کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج).

وک. [وَ] (اِ) وزق را میگویند و به عربی ضفدع خوانند، و معرب آن وق باشد. (برهان). غوک و وزغ. (انجمن آرا). || قلوه. کلیه. در تداول گویند: کک چیست که وکش چه باشد؟


وک ء

وک ء. [وَک ْءْ] (ع مص) تکیه نمودن بر چیزی. || بانگ کردن ناقه به گرفتن درد زه. (منتهی الارب).

گویش مازندرانی

وک دندون

وک دندون


وک

قورباغه


او وک

قورباغه ی آبزی


دار وک

قورباغه ی سبز درختی


کوفینگ وک

قورباغه ی درشت اندام


وک سنو

شنای قورباغه


وک لیز

فرهنگ فارسی هوشیار

وک

(اسم) وزغ قورباغه.

فرهنگ معین

وک

(وَ) (اِ.) قورباغه.

فرهنگ عمید

وک

وزغ، غوک، بک،

حل جدول

وک

قورباغه

معادل ابجد

وک

26

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری