معنی هندوستان
لغت نامه دهخدا
هندوستان. [هَِ] (اِخ) هند. هندستان. کشور هند:
خورد خواهد شاهد و شاه فلک محروروار
آن همه کافور کز هندوستان افشانده اند.
خاقانی.
پیل آمد از هندوستان، آورده طوطی بیکران
اینک به صحرا بی نشان طوطی است مانا ریخته.
خاقانی.
از نظاره موی را جانی که هر مویی مرا
طوطی گویاست کز هندوستان آورده ام.
خاقانی.
مدتی از نیل خم آسمان
نیل گری کرد به هندوستان.
نظامی.
آن شنیدستی که در هندوستان
دید دانایی گروهی دوستان.
مولوی.
رجوع به هند شود.
هندوستان. [هَِ] (اِخ) دهی است از بخش قاین شهرستان بیرجند. دارای 46 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فارسی به انگلیسی
India
فارسی به ترکی
hindistan
حل جدول
کشور عجایب
کشور هفتاد و دو ملت
هندوستان قدیم
بهارات
پایتخت هندوستان
دهلی
دهلی نو
حیوان هندوستان
فیل
حافظ هندوستان
لقب امیرخسرو دهلوی
فارسی به عربی
هند
فارسی به آلمانی
Indien
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
576