معنی نونوار
لغت نامه دهخدا
نونوار. [ن َ / نُو ن َ] (ص مرکب) در تداول، کسی که تهیدست بوده و سر و وضعی درست نداشته و بسبب اتفاقی یا انعام و بخشش کسی به نوائی رسیده و سر و وضع خود را تغییر داده و زندگیش را سامان بخشیده. (از فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده).
- نونوار شدن، پس از آنکه جامه های مندرسی داشت البسه ٔ نو و گران قیمت دارا شدن. (یادداشت مؤلف). از فقر و فلاکت خلاص یافتن. جامه ٔ خلقان و کهنه را به نو بدل کردن.
نونوا
نونوا. [ن َ / نُو ن َ] (ص مرکب) در تداول، آنکه بنوی صاحب مالی شده. عامه آن را نونوار گویند. (یادداشت مؤلف). تازه به نوا رسیده. رجوع به نونوار شود.
نوجامه
نوجامه. [ن َ / نُو م َ / م ِ] (ص مرکب) که جامه ٔ نو پوشیده است. نونوار:
باد نوجامه بخت او، وز او
جامه ٔ دشمنانْش خلقان باد.
مسعودسعد.
حل جدول
لباس تازه دوخته شده
نونوار کردن
لباس نو به کسی دادن یا پوشاندن
لباس تازه پوشیده
نونوار
تازه شیک شده
نونوار
دارای جامه نو
نونوار
لباس تازه دوخته شده
نونوار
لباس نو به کسی دادن یا پوشاندن
نونوار کردن
فرهنگ معین
(نُ. نَ) (ص مر.) (عا.) کسی که تازه به مالی رسیده و به آراستن سر و وضع ظاهر خود پرداخته باشد.
فرهنگ عمید
کسی که تازه سر و وضع خوب پیدا کرده، آنکه تازه به نوایی رسیده،
معادل ابجد
313