معنی مژدگانی

فرهنگ عمید

مژدگانی

انعام و پاداشی که در برابر خبر خوش به کسی که مژده آورده باشد بدهند: مژدگانی بده‌ ای خلوتی نافه‌گشای / که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد (حافظ: ۳۶۰)،

فارسی به انگلیسی

لغت نامه دهخدا

مژدگانی

مژدگانی. [م ُ دَ / دِ](اِ) خبر خوش و نوید.(ناظم الاطباء). مزیدٌعلیه مژده.(آنندراج). بِشاره.(منتهی الارب). بشارت. بشری.(السامی). مژده.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). البشاره.(یادداشت ایضاً). مژدگان:
ز بخت همایون ترا تا قیامت
به نو شادیی هر زمان مژدگانی.
فرخی.
مژدگانی که گل از غنچه برون می آید
صد هزار اقچه بریزند عروسان بهار.
سعدی.
مژدگانی که گربه عابد شد
عابد و زاهد و مسلمانا.
عبید زاکانی(موش و گربه).
ساقی به مژدگانی عیش از درم درآی
تا یک دم از دلم غم دنیا بدر بری.
حافظ.
قاصد عزمش ز هر جا میرسد
مژدگانی در دهان آید همی.
حیاتی گیلانی(از آنندراج).
و رجوع به مژده و مژدگانی شود. || بخششی که درباره ٔ آورنده ٔ مژده کنند.(ناظم الاطباء). چیزی که در ازای مژده یعنی خبر خوش به خبرآورنده دهند.(آنندراج)(انجمن آرا). چیزی را گویند که به آورنده ٔ مژده دهند.(برهان). چیزی ونقدی که به مژده رسان دهند.(غیاث). چیزی که برای مژده دهند.(شعوری). حُذیّا.(منتهی الارب). مالی که به آورنده ٔ خبر خوش دهند. عطیه ای که به مژده ور یعنی بشیر دهند. مشتلق.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مژده لق. مژدگان. مشتلقانه. و رجوع به مشتلق و مژده لق و مژدگان و مشتلقانه شود.


مژدگانی دادن

مژدگانی دادن. [م ُ دَ / دِ دَ](مص مرکب) بُشر. بُشری ̍. ابشار.(تاج المصادر). تبشیر. مشتلق دادن. مژده لق دادن. مشتلقانه دادن. عطیه ای یا مالی به آورنده ٔ خبرخوش دادن. دادن عطیه ای به بشیر. دادن چیزی به مژده ور:
ناداده مژدگانی و نادیده مژده ور
دیدیم فر طلعت آن عالم هنر
ما را به فرطلعت خویش آن سپهرفضل
خود داد مژدگانی و خود بود مژده ور.
سوزنی.
گر ز آمدنت خبر بیارند
من جان بدهم به مژدگانی.
سعدی(طیبات).
مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشق
راه مستانه زد و چاره ٔ مخموری کرد.
حافظ.
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد.
حافظ.


مژده گانی

مژده گانی. [م ُ دَ / دِ](اِ) مژدگانی. رجوع به مژدگانی شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

مژدگانی

خبر خوش و نوید و بشارت


حذیا

‎ بهره، مژدگانی

فرهنگ معین

مژدگانی

نوید، پول یا هدیه ای که به آورنده خبر خوش می دهند. [خوانش: (مُ دِ) (اِ.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

مژدگانی

بشارت، شادیانه، مژده، انعام، تشریف، مشتلق

گویش مازندرانی

مشتلق

مژدگانی


مشتله قونه

مژدگانی

معادل ابجد

مژدگانی

1125

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری