معنی ممسک

لغت نامه دهخدا

ممسک

ممسک. [م ُ م َس ْ س َ] (ع ص) داروی مشک آمیخته. (آنندراج): دواء ممسک، داروی مشک آمیخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || جامه ٔ رنگ کرده به مشک. (آنندراج). ثوب ممسک، جامه رنگ کرده به مشک. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || مطیب به مشک. (از اقرب الموارد). به مشک آلوده. مشکین. مشک آلود. (یادداشت مرحوم دهخدا).

ممسک. [م ُ س َ] (ع ص) اسبی که دست و پای سفید دارد. (مهذب الاسماء). از انواع تحجیل (سپیدی دست و پای اسب) است و اگر تحجیل در دست و پای یک طرف اسب باشد آن را ممسک گویند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 20). و رجوع به مُمسکه شود.

ممسک. [م ُ س ِ] (ع ص) چنگ درزننده. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || بازدارنده از خروج. (غیاث اللغات) (آنندراج). آنکه خود را نگاه می دارد از خروج. || آنکه بازمی دارد خویشتن را از گفتن. (ناظم الاطباء). خاموش. || گیرنده. (یادداشت مرحوم دهخدا). بازگیرنده: مایفتح اﷲ للناس من رحمه فلاممسک لها (قرآن 2/35)، آنچه اﷲ بگشاید مردمان را از بخشایش، بازگیرنده ای نیست آن را. (کشف الاسرار میبدی ج 8 ص 157). || زُفت و آزمند و بخیل و لئیم و طمعکار و تنگ دست و خسیس و دارای خست و کم خرج. (ناظم الاطباء). بخیل. (غیاث اللغات) (آنندراج) (مهذب الاسماء). سیاه کاسه. ژکور:
بسا ممسک که نعمت جمع آورد
که مرد و قحبه اش با دیگری خورد.
ناصرخسرو.
یکی را داد بخشش تا رساند
یکی را کرد ممسک تا ستاند.
نظامی.
گر رسدت دم بدم جبرئیل
نیست قضا ممسک وقدرت بخیل.
نظامی.
بدانست روزی پسر در کمین
که ممسک کجا کرد زر در زمین.
سعدی (بوستان).
نه چون ممسکان دست بر زر گرفت
چو آزادگان بند از او برگرفت.
سعدی (بوستان).
ممسک برای مال، همه سال تنگدست
سعدی به روی خوب همه روز خرم است.
سعدی.
محک داند که زر چیست و گدا داند که ممسک کیست. (گلستان). || (اِ) در مفردات مراد از آن اسطوخدوس و در مرکبات سوطیرا است. رجوع به اسطوخودوس در همین لغت نامه و سوطیرا در تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 210 شود.


ممسک العنان

ممسک العنان. [م ُ س ِ کُل ْ ع ِ] (اِخ) ممسک الاعنه را ممسک العنان نیز گویند. (ترجمه ٔ صورالکواکب عبدالرحمن صوفی چ بنیاد فرهنگ ص 82). رجوع به ممسک الاعنه شود.


ممسک الایاسر

ممسک الایاسر. [م ُ س َ کُل ْ اَ س ِ] (ع ص مرکب) سپیدی دست و پای اسب از سوی چپ. رجوع به ممسک الایامن شود.


ممسک الایامن

ممسک الایامن. [م ُ س َ کُل ْ اَ م ِ] (ع ص مرکب) از انواع تحجیل (سپیدی دست و پای اسب) است و اگر تحجیل در سوی راست باشد ممسک الایامن مطلق الایاسر گویند و اگر بالعکس باشد ممسک الایاسر مطلق الایامن. (از صبح الاعشی ج 2 ص 20).


ممسک الحوامل

ممسک الحوامل. [م ُ م َس ْ س َ کُل ْ ح َ م ِ] (ع اِ مرکب) دوای مسک. ممسک در مفردات اسطوخودوس و در مرکبات سوطیرا است و از فوائد آن نگهداری جنین است. (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 211 و 333، ذیل سوطیرا و ذیل ممسک).

فارسی به انگلیسی

ممسک‌

Cheeseparing, Close, Mean, Niggardly, Parsimonious, Penurious, Stingy, Tightfisted

فرهنگ عمید

ممسک

امساک‌کننده، بخیل، خسیس،
چنگ درزننده،

حل جدول

ممسک

شح

بخیل، خسیس

بخیل

فرهنگ فارسی آزاد

ممسک

مُمسِک، چنگ در زننده و محکم گیرنده، به چنگ گیرنده، خودداری کننده، اِمساک کننده، مجازاً بخیل و بدون سخاوت،

فرهنگ معین

ممسک

(مُ س) [ع.] (اِفا.) بخیل، خسیس.

مترادف و متضاد زبان فارسی

ممسک

بخیل، تنگ‌چشم، تنگ‌نظر، خسیس، زفت، گرسنه‌چشم، لئیم، نان‌نخور، نظرتنگ،
(متضاد) سخی، کریم

فرهنگ فارسی هوشیار

ممسک

‎ چنگ در زننده، باز دارنده، ژکور مشک آمیز (اسم) امساک کننده بخیل، چنگ در زننده.

معادل ابجد

ممسک

160

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری