معنی لعبت

حل جدول

لعبت

بازیچه

عروسک، بازیچه، نیکو، زیبا، محبوب، معشوق، نادره، بت، صنم

اسباب‌بازی

فارسی به انگلیسی

نام های ایرانی

لعبت

دخترانه، زن زیبا روی و خوش اندام، عروسک، بازیچه

فرهنگ فارسی هوشیار

لعبت

(اسم) پیکر نگاشته، پیکر (عموما)، بازی (مانند شطرنج و نرد)، بازیچه جمع: لعب. -5 چیزی که از مقوا و چوب و پارچه و غیره بشکل افراد آدمی کوچک سازند و کودکان (مخصوصا دخترکان) با آن بازی کنند عروسک، آدمک خیمه شب بازی عروسک خیمه شب بازی. -7 معشوق محبوب زیبا روی: لعبتی سبز جهر و تنگ دهان بفزاید نشاط پیرو جوان. (ابوالمظفر چغانی. لباب الالباب. نف. ‎ 28) -8 اعجوبه، گول بی خرد که او را مسخره کنند (از منتهیالارب) . امروز گویند: فلانی لعبتی است، صنم بت: بتان دید (بیژن) چون لعبت قندهار بیاراسته همچو خرم بهار. (شا. لغ. ) یا لعبت باغ. گل: سختا که دل نسوخت جهان را بدان گهی کان لعبتان باغ و شکفته بهارها. . . (شیبانی. گنج سخن 241: 3) یا لعبت بربری. سورنجان. یا لعبت بربریه. سورنجان. یا لعبت دیده. مردمک چشم: لعبت شده پیش دیده هوش چون لعبت دیده ها سیه پوش. (تحفه العراقین. قر. 152) یا لعبت زرنیخ. آفتاب یا لعبت مطلقه. مهر گیاه. یا لعبت معلقه. مهرگیاه.


لعبت گر

لعبت ساز بنگرید به لعبت ساز


لعبت پرستی

عمل و کیفیت لعبت پرست. لعبت خانه لعبتخانه. (اسم) بتخانه بتکده: بر وی خویش کوی و برزن من چو لعبت خانه نوشاد دارد. (معزی لغ. )

لغت نامه دهخدا

لعبت

لعبت. [ل ُ ب َ] (ع اِ) صورت فارسی لعبه عربی. رجوع به لعبه در تمام معانی و شواهد شود.


لعبت ساز

لعبت ساز. [ل ُ ب َ] (نف مرکب) لعبت گر.


لعبت گر

لعبت گر. [ل ُ ب َ گ َ] (ص مرکب) لعبت ساز.


لعبت پرست

لعبت پرست. [ل ُب َ پ َ رَ] (نف مرکب) آنکه لعبت پرستد:
دگر ره چرخ لعبت باز دستی
به بازی برد با لعبت پرستی.
نظامی.


لعبت پرستی

لعبت پرستی. [ل ُ ب َ پ َ رَ] (حامص مرکب) عمل لعبت پرست.

فرهنگ معین

لعبت

بازیچه، هر آن چیزی که با آن بازی کنند، عروسک، معشوق، بُت، دلبر. [خوانش: (لُ بَ) [ع. لعبه] (اِ.)]

فرهنگ عمید

لعبت

هرچیزی که با آن بازی کنند، بازیچه، اسباب‌بازی، عروسک،
[مجاز] دلبر، معشوق زیبا: گفته‌امت مدحتی، خوب‌تر از لعبتی / سخت نکوحکمتی، چون حکم‌بن معاذ (منوچهری: ۱۷)،


لعبت پرست

پرستندۀ لعبت، بت‌پرست،
معشوق‌پرست،

مترادف و متضاد زبان فارسی

لعبت

بازیچه، عروسک، نیکو، زیبا، محبوب، معشوق، اعجوبه، نادره، بت، صنم

فرهنگ فارسی آزاد

لعبت

لُعبَت، بازی (مثل شطرنج، بازی ورزشی)، اسباب بازی بچگانه (مثل بازیچه و عروسک)، وسیله تفریح، شخص مورد خنده و مسخره، تمثال (جمع: لُعَب)،

معادل ابجد

لعبت

502

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری