معنی غفلت
فرهنگ عمید
فراموش کردن، از یاد بردن،
بیخبری،
فراموشکاری، سهو و اهمال،
* غفلت داشتن: (مصدر لازم) بیتوجه بودن،
* غفلت شدن: (مصدر لازم) بیتوجهی شدن،
* غفلت کردن: (مصدر لازم) غفلت داشتن، غفلت ورزیدن، غافل شدن، غافل بودن،
* غفلت ورزیدن: (مصدر لازم) =* غفلت کردن
حل جدول
اهمال
فرهنگ واژههای فارسی سره
ناآگاهی
فارسی به انگلیسی
Limbo, Neglect, Negligence, Oversight, Slackness, Slumber
فارسی به ترکی
gaflet
فارسی به عربی
انس، اهمال
فارسی به ایتالیایی
negligenza
فارسی به آلمانی
Vergessen
لغت نامه دهخدا
غفلت. [غ َ ل َ] (ع مص) گذاشتن. فراموش کردن. (منتهی الارب). سهو. (دهار). رجوع به غفله شود. || بی خبر گشتن. (منتهی الارب). نادانستن چیزی و توجه نداشتن به چیزی. (فرهنگ نظام). بی خبری و فراموشی. بی تمیزی و نادانی و بی تدبیری و بی پروایی. تهاون و سهل انگاری و عدم اعتناء. کاهلی و سستی. (ناظم الاطباء). بی خبری. غرارت. غره.ناآگاهی. غافل بودن. رجوع به غفله شود:
جهان سر به سر حکمت و عبرت است
چرا بهره ٔ ما همه غفلت است.
فردوسی.
روز کین با خدنگ و نیزه ٔ او
دشمنش را چه غفلت و چه حذر.
فرخی.
وز بستر غفلت تو کنی ما را بیدار.
منوچهری.
و در عموم احوال از غفلت و کاهلی تجنب واجب شناسد. (کلیله و دمنه). در اظهار آن با تو تأملی میکردم که مگر... از خواب غفلت بیدار شوی. (کلیله و دمنه). هرکه از ناصحان در مشاورت... برخصت و غفلت راضی گردد از فواید رأی راست... بازماند. (کلیله و دمنه).
من رستم کمانکشم اندر کمین شب
خوش باد خواب غفلت افراسیابشان.
خاقانی.
به غفلت گر ز خاقانی گناهی در وجود آید
به استغفار آن خرده بزرگی عذرخواه آمد.
خاقانی.
در رکعت نخست گرت غفلتی برفت
اینجا سجود سهو کن و در عدم قضا.
خاقانی.
کی به غفلت چو دام و دد پویان
شیر مرغان غیب را جویان.
نظامی.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تونانی به کف آری و به غفلت نخوری.
سعدی (گلستان).
چنان خواب غفلت برده اند که گویی... مرده اند. (گلستان سعدی). مروت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته. (گلستان سعدی).
- بی غفلت، باخبر. آگاه. آنکه غفلت نکند:
گیتی به سان خاطر بی غفلت
پرنور نفعو خیر ازیرا شد.
ناصرخسرو.
غفلت پیشه
غفلت پیشه. [غ َ / غ ِ ل َ ش َ / ش ِ] (ص مرکب) آنکه پیوسته غفلت کند. غفلت کار. رجوع به غفلت شود.
بی غفلت
بی غفلت. [غ َ / غ ِ ل َ] (ص مرکب) که غفلت نکند. بدون غفلت و بی خبری. هوشیار:
گیتی بسان خاطر بی غفلت
پر نور نفع و خیر ازیرا شد.
ناصرخسرو.
رجوع به غفلت شود.
غفلت داشتن
غفلت داشتن. [غ َ / غ ِ ل َ ت َ] (مص مرکب) غفلت کردن. غافل بودن. بی خبری. ناآگاهی. رجوع به غفلت و غفله شود.
غفلت ورزیدن
غفلت ورزیدن. [غ َ / غ ِ ل َ وَ دَ] (مص مرکب) غفلت کردن. غافل بودن. ناآگاه بودن. بیخبر شدن. تغابی. تغاطس. تغاطش: لهو، غفلت ورزیدن از چیزی. تلهی، غفلت ورزیدن. (منتهی الارب). اگر غفلتی ورزم بنزدیک اصحاب خرد معذور نباشم. (کلیله و دمنه). هرکه... مال بدست آرد و در تثمیر آن غفلت ورزد زود درویش شود. (کلیله و دمنه).
غفلت زدگی
غفلت زدگی. [غ َ / غ ِ ل َ زَ دَ / دِ] (حامص مرکب) غفلت زده بودن. حالت شخص غفلت زده. دچار غفلت شدن. غافل بودن. رجوع به غفلت و غفله شود.
مترادف و متضاد زبان فارسی
اهمال، بیخبری، تسامح، تغافل، تکاهل، تهاون، حماقت، سستی، سهلانگاری، فراموشی، مسامحه، ناآگاهی، نسیان،
(متضاد) آگاهی، بیداری
فرهنگ فارسی هوشیار
فراموش کردن، بی خبر گشتن، از یاد بردن
غفلت کردن
ژودن غنویدن (مصدر) غفلت ورزیدن غفلت داشتن.
غفلت ورزیدن
(مصدر) غفلت کردن بی خبر شدن.
غفلت پیشه
سوتک پرویش (صفت) آنکه پیوسته غفلت کند.
غفلت کار
(صفت) آنکه پیوسته غفلت کند غفلت پیشه.
واژه پیشنهادی
غُمری
فرهنگ معین
(مص م.) فراموش کردن، اهمال کردن، بی خبر شدن، (اِ مص.) فراموشی. [خوانش: (غِ لَ) [ع. غفله]]
معادل ابجد
1510